استاندارلغتنامه دهخدااستاندار. [ اُ ] (پهلوی ، نف مرکب ) حاکم اُستان (ناحیت و ایالت ) در زمان ساسانیان . (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ یاسمی ص 86 و 348). رجوع به استندار شود. || در اصطلاح جدید، حاکم هر یک از ده استان (ناحیه ٔ ب
استاندارفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که از طرف وزارت کشور کارهای یک استان را اداره میکند.۲. [قدیمی] والی؛ حکمران.
حکومتیلغتنامه دهخداحکومتی . [ ح ُ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به حکومت . || فرمانداری . استانداری . دارالحکومه . (فرهنگ فارسی معین ).
بابهائیلغتنامه دهخدابابهائی . (اِخ ) در نصیبین مردی بابهای نام که از دودمان سلطنتی بوده افتخاراً برای امنیت سرحد سمت استانداری یافت . (ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 86).
شجرلغتنامه دهخداشجر. [ ش َ ج َ ] (اِخ ) بطنی است معروف به ابی شجر از حرب . یکی از قبایل دوما و یکی از فرمانداریهای تابع استانداری دمشق . (از معجم قبایل العرب ج 2).