استانیلغتنامه دهخدااستانی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به استان ، یکی از قرای سمرقند در سه فرسنگی آن . (انساب سمعانی ).
استانیلغتنامه دهخدااستانی . [ اُ ] (ص نسبی ) منسوب به یکی از چهار استان بغداد. رجوع به استان شود. و هبةاﷲ استانی بن عبدالصمد به یکی از آن چهار استان منسوب است . (از منتهی الارب ).
آستانیلغتنامه دهخداآستانی . (ص نسبی ) منسوب به آستان . || (حامص ) کنایه از فروتنی و تواضع : سری چون نقش پای دوست با افتادگان دارم از آن بر آسمانی برگزیدم آستانی را.طالب آملی .
پاستاگنیلغتنامه دهخداپاستاگنی . [ گ ُ ] (اِخ ) ناحیه ای به امریکای جنوبی در جنوب شیلی و جمهوری آرژانتین .
استانپلغتنامه دهخدااستانپ . [اِ ن ُ ] (اِخ ) جیمز کنت دُ. فرمانده قشون و سیاستمدار انگلیسی ، مولد پاریس 1673 و وفات 1721 م . || نبیره ٔ او، چارلز ، عالم و نویسنده ٔ انگلیسی ،مولد 1753 و وفات <s
استآنیواژهنامه آزاداستانی ، از ریشه فعل است، به معنای واقع گرا، بجای کلمه مستند، برای فیلم مستند و غیره
حسن آشتیانیلغتنامه دهخداحسن آشتیانی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) (میرزا محمد...) از شاگردان شیخ مرتضی انصاری درگذشته ٔ 1281 هَ . ق . او راست : «الاجزاء» و الاجارة و بحرالفوائد که در تهران به سال 1315 هَ . ق . چاپ شده . آشتیانی در تهران
استانیسلاسلغتنامه دهخدااستانیسلاس . [ اِ ] (اِخ ) نام دو تن از سلاطین لهستان :1 - استانیسلاس اول ، معروف به لشچنسکی . مولد او لمبرگ در 1677 و وفات در 1766 م . در لونویل . وی در آغاز جانشین پدر
استانیدنلغتنامه دهخدااستانیدن . [ اِ دَ ] (مص ) گرفتن . (آنندراج ). ستاندن . استاندن . || بازداشتن . (برهان ) (سروری ) (رشیدی ). || منع رفتن کردن . (برهان ). متوقف ساختن : مرکب استانید و پس آواز دادآن پیام وآن تحیت باز داد.مولوی (در داستان تاج
استانیسلاسلغتنامه دهخدااستانیسلاس . [ اِ ] (اِخ ) (سن ...) مسیحیان دو قدیس بدین اسم دارند: یکی از آنان در سال 1072 م . مترپولیت کراکوویا بود و به امر سلطان بولسلاس دوم بقتل رسید و لذا از جمله ٔ شهدا و قدیسین محسوب میشود. روز هفتم مه ذکران او و تعطیل عمومی است .
استانیسلاسلغتنامه دهخدااستانیسلاس . [ اِ ] (اِخ ) مولد او بسال 1550 م . وی در مدرسه ٔ ژزوئیتهای وین تعلیم یافت و علی رغم ممانعت پدر کشیش ژزوئیت گردید و در هیجده سالگی درگذشت . ژزوئیتها مطالعه ٔ ترجمه ٔ احوال او را بعنوان نمونه ٔ اخلاق توصیه و ترغیب میکنند.روز <span
استانیسلاوولغتنامه دهخدااستانیسلاوو. [ اِ ] (اِخ ) شهری در لهستان (گالیسی )، قرب دِنیِسْتِر. دارای 52000 تن سکنه و ناحیه ٔ معدنی است .در سال 1939 م . به روسیه ٔ شوروی ملحق گردیده بود.
استانیسلاسلغتنامه دهخدااستانیسلاس . [ اِ ] (اِخ ) نام دو تن از سلاطین لهستان :1 - استانیسلاس اول ، معروف به لشچنسکی . مولد او لمبرگ در 1677 و وفات در 1766 م . در لونویل . وی در آغاز جانشین پدر
استانیدنلغتنامه دهخدااستانیدن . [ اِ دَ ] (مص ) گرفتن . (آنندراج ). ستاندن . استاندن . || بازداشتن . (برهان ) (سروری ) (رشیدی ). || منع رفتن کردن . (برهان ). متوقف ساختن : مرکب استانید و پس آواز دادآن پیام وآن تحیت باز داد.مولوی (در داستان تاج
استانیسلاسلغتنامه دهخدااستانیسلاس . [ اِ ] (اِخ ) (سن ...) مسیحیان دو قدیس بدین اسم دارند: یکی از آنان در سال 1072 م . مترپولیت کراکوویا بود و به امر سلطان بولسلاس دوم بقتل رسید و لذا از جمله ٔ شهدا و قدیسین محسوب میشود. روز هفتم مه ذکران او و تعطیل عمومی است .
استانیسلاسلغتنامه دهخدااستانیسلاس . [ اِ ] (اِخ ) مولد او بسال 1550 م . وی در مدرسه ٔ ژزوئیتهای وین تعلیم یافت و علی رغم ممانعت پدر کشیش ژزوئیت گردید و در هیجده سالگی درگذشت . ژزوئیتها مطالعه ٔ ترجمه ٔ احوال او را بعنوان نمونه ٔ اخلاق توصیه و ترغیب میکنند.روز <span
استانیسلاوولغتنامه دهخدااستانیسلاوو. [ اِ ] (اِخ ) شهری در لهستان (گالیسی )، قرب دِنیِسْتِر. دارای 52000 تن سکنه و ناحیه ٔ معدنی است .در سال 1939 م . به روسیه ٔ شوروی ملحق گردیده بود.
داستانیلغتنامه دهخداداستانی . (اِخ ) ابوعبداﷲ. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هَ . ق .) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است . (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795). و نیز رجوع به «داستان
داستانیلغتنامه دهخداداستانی . (ص نسبی ) سزاوارِ مَثَل زدن . مَثَل زدنی .- داستانی شدن ؛ سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن . مَثَل زدنی شدن . درخورِ شهره شدن گردیدن . درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن : سخن کز دهان بزرگان رودچو نیکو بُوَد داستانی شود
همداستانیلغتنامه دهخداهمداستانی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم داستانی . توافق . اتحاد عقیده . هم اندیشی : بجنبیدش به دل در مهربانی نمود از خامشی همداستانی . فخرالدین گرگانی .- همداستانی کردن ؛ موافقت کردن . پذیرفتن
پارسی باستانیلغتنامه دهخداپارسی باستانی . [ ی ِ ] (اِخ ) (زبان ...) یاپارسی قدیم یا فرس قدیم یا پارسی هخامنشی یا پارسی باستان یکی از لهجات کهن ایران که کتیبه های شاهنشاهان هخامنشی بدان نوشته شده است . این لهجه با لهجه ٔ اوستائی و زبان سانسکریت که کتاب مقدس هندوان (وِدا) بدان زبان است ، از یک اصل میباش