استبدادلغتنامه دهخدااستبداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بخودی خود کار کردن . بخودی خود بکار ایستادن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). بخودی خود بکاری قیام کردن . (زوزنی ). تنها بر سر کاری ایستادن و منع کس قبول نکردن . متفرد بکاری شدن . (از منتهی الارب ). برأی خود بکاری پرداختن . تفرّد. استقلال . خ
استبدادفرهنگ فارسی عمید۱. به میل و رٲی خود کار کردن؛ خودرٲی بودن؛ خودرٲیی؛ خودسری؛ خودکامگی.۲. (اسم) (سیاسی) حکومتی که مردم در آن نقشی ندارند و فرمانروایان مقید به قانون نیستند و به میل و ارادۀ خود تصمیم میگیرند.
مستبذلغتنامه دهخدامستبذ. [ م ُ ت َ ب ِذذ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبذاذ. به معنی مستبد است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خودرأی . خودکامه . رجوع به استبذاذ و مستبد شود.