استحفارلغتنامه دهخدااستحفار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استحفار نهر؛سزاوار کندن شدن جوی . (از منتهی الارب ). بکندن آمدن جوی . (تاج المصادر بیهقی ). فرو کندن . (زوزنی ). فروکندن چاه و جوی خواستن . بهنگام کندن آمدن جوی و چاه .
استیفارلغتنامه دهخدااستیفار. [ اِ ] (ع مص ) تمام گرفتن حق کسی را: استوفر علیه . (منتهی الارب ). || استئفار. نشاط کردن شتر و فربه شدن پس از مشقت و لاغری .
مستحفرلغتنامه دهخدامستحفر. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحفار. جوی سزاوار کندن . (ناظم الاطباء). جویی که وقت حفر آن فرارسیده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استحفار شود.