هستکلغتنامه دهخداهستک . [ هََ ت َ ] (اِ مصغر) کُره های کوچک در داخل هسته ٔ سلول زنده . (از جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ج 1 ص 14). هستک ها یا نوکلئول ها در داخل هسته به صورت چند جسم کوچک منظم یا نامنظم دیده میشوند و ان
هشتکلغتنامه دهخداهشتک . [هَُ ت َ ] (اِ) سوت . صفیر. (یادداشت به خط مؤلف ).- هشتک زدن ؛ سوت زدن . (یادداشت به خط مؤلف ).|| سوت سوتک . (یادداشت به خط مؤلف ).
اشتکلغتنامه دهخدااشتک . [ اِ ت َ ] (اِ) جامه ای را گویند که طفلان و کودکان نوزاییده را در آن پیچند. (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ). قُنداق . قُنداقه . قِماط.
استیکلغتنامه دهخدااستیک . [ اَ س ِ ] (فرانسوی ، ص ) (از لاتینی استوم ، سرکه ) اسید استیک در اصطلاح شیمی به جوهر سرکه اطلاق شود و نشانه ٔ آن CooH - CH3 است .
استحقابلغتنامه دهخدااستحقاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ذخیره نهادن چیزی را. (منتهی الارب ). احتقاب . (زوزنی ).
استحقارلغتنامه دهخدااستحقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خوار داشتن . (غیاث ). خُرد شمردن . احتقار. (منتهی الارب ). استخفاف . استهانت . خردو خوار شمردن . (منتهی الارب ). حقیر داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). حقیر پنداشتن . (مؤید الفضلاء). سبکداشت . کوچک و سهل و حقیر شمردن : پادشاهی بدیده ٔ استحقار
استحقاقلغتنامه دهخدااستحقاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سزاوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). سزاواری . سزاوار بودن . استیجاب . شایستگی . لیاقت . قابلیت . برازندگی . زیبندگی . اهلیت : اگر من که صاحب دیوان رسالتم ومخاطبات به استصواب من میرود او را این نبشتمی کس بر من عیب نکردی که به
استحقاقدیکشنری عربی به فارسیشايستگي , سزاواري , لياقت , استحقاق , شايسته بودن , استحقاق داشتن , صلاحيت , سررسيد , انقضاى موعد
استحقابلغتنامه دهخدااستحقاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ذخیره نهادن چیزی را. (منتهی الارب ). احتقاب . (زوزنی ).
استحقارلغتنامه دهخدااستحقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خوار داشتن . (غیاث ). خُرد شمردن . احتقار. (منتهی الارب ). استخفاف . استهانت . خردو خوار شمردن . (منتهی الارب ). حقیر داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). حقیر پنداشتن . (مؤید الفضلاء). سبکداشت . کوچک و سهل و حقیر شمردن : پادشاهی بدیده ٔ استحقار
استحقاقلغتنامه دهخدااستحقاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سزاوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). سزاواری . سزاوار بودن . استیجاب . شایستگی . لیاقت . قابلیت . برازندگی . زیبندگی . اهلیت : اگر من که صاحب دیوان رسالتم ومخاطبات به استصواب من میرود او را این نبشتمی کس بر من عیب نکردی که به
استحقاقدیکشنری عربی به فارسیشايستگي , سزاواري , لياقت , استحقاق , شايسته بودن , استحقاق داشتن , صلاحيت , سررسيد , انقضاى موعد