استحلافلغتنامه دهخدااستحلاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سوگند دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). احلاف . سوگند خواستن . (زوزنی ). طلب کردن سوگند: خرمیل ، بعد از استحلاف ایشان و استیمان از قبل سلطان بیرون آمد. (جهانگشای جوینی ).
استلویولغتنامه دهخدااستلویو. [ اِ ت ِل ْ ی ُ ] (اِخ ) (گردنه ٔ...) گردنه ٔ جبال آلپ ، بین تیرُل و ایتالیا و مُز، دارای 3183 تن سکنه و راه آهن از آن گذرد و فولادسازی دارد.
مستحلفلغتنامه دهخدامستحلف . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحلاف . سوگندخواه . آنکه تقاضای سوگند از کسی می کند. (ناظم الاطباء). || سوگنددهنده . (ناظم الاطباء). رجوع به استحلاف شود.
سوگند دادنلغتنامه دهخداسوگند دادن . [ س َ / سُو گ َ دَ ] (مص مرکب ) قسم دادن . تحلیف . استحلاف . احلاف : سوگند دهند تا یک سال شراب نخورد. (تاریخ بیهقی ).مسیحاخصلتا قیصرنژاداترا سوگند خواهم داد حقا. خاقانی .<