لغتنامه دهخدا
استظلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استظلال بظل ؛ خواهش سایه کردن . سایه گرفتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). || پناه بردن بسایه . پناه جستن . (غیاث ). || نشستن در سایه . در سایه نشستن . بسایه شدن . در سایه درآمدن . || استظلال از چیز و استظلال بچیز؛ سایه گرفتن آن . || استظ