استسحارلغتنامه دهخدااستسحار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسحرگاه رفتن . || بانگ کردن خروه در آن وقت [یعنی سحرگاه ]. (تاج المصادر بیهقی ).
استشعارلغتنامه دهخدااستشعار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شعار پوشیدن . || موی برآوردن بچه در شکم مادر. (منتهی الارب ). || در دل گرفتن . (زوزنی ). در دل داشتن . پنهان داشتن ترس و بیم در دل .(منتهی الارب ). در دل گرفتن بیم . (زمخشری ) (تاج المصادر بیهقی ). پنهان در دل ترسیدن . (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات
استشعارفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - ترس به دل نهفتن . 2 - به خود بازآمدن . ج . استشعارات .
استشعردیکشنری عربی به فارسیاحساس كرد (دلش به او خبر داد) , الهام شد به او , به دلش افتاد (الهام شد به او)
استحسارلغتنامه دهخدااستحسار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مانده شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).