استیسارلغتنامه دهخدااستیسار. [ اِ ] (ع مص ) بأسیری گردن دادن . گردن نهادن به اسیری . خویشتن فرا اسیری دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || آسان داشتن . || آسان شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). آماده گشتن کار: استیسر له الأمر.
استیشارلغتنامه دهخدااستیشار. [ اِ ] (ع مص ) دندان های خویش پاک کردن خواستن . || تیز و تنک کردن خواستن زن دندان را تا کم سن نماید. || دندانها پاک و نیکو کردن .
استشردیکشنری عربی به فارسیهمفکري کردن , رايزني کردن , کنکاش کردن , مشورت کردن , مشورت خواستن از , مشورت
استشارهلغتنامه دهخدااستشاره . [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استشارت . مشورت خواستن . مشاورت خواستن از کسی . (منتهی الارب ). مشاورت کردن خواستن . (زوزنی ): اول استشاره پس استخاره . || انگبین چیدن . (منتهی الارب ). || بوئیدن گشن ، ماده را تا بداند باردار است یا نه . || پوشیدن لباس فاخر را. (منتهی الارب ).
استشارهفرهنگ فارسی معین(اِ تِ رِ) [ ع . استشارة ] 1 - (مص م .) نظر دیگری را خواستن ، مشورت کردن . 2 - (اِمص .) رایزنی ، مشورت . ج . استشارات .
استشارهلغتنامه دهخدااستشاره . [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استشارت . مشورت خواستن . مشاورت خواستن از کسی . (منتهی الارب ). مشاورت کردن خواستن . (زوزنی ): اول استشاره پس استخاره . || انگبین چیدن . (منتهی الارب ). || بوئیدن گشن ، ماده را تا بداند باردار است یا نه . || پوشیدن لباس فاخر را. (منتهی الارب ).
استشارهفرهنگ فارسی معین(اِ تِ رِ) [ ع . استشارة ] 1 - (مص م .) نظر دیگری را خواستن ، مشورت کردن . 2 - (اِمص .) رایزنی ، مشورت . ج . استشارات .