استحداثلغتنامه دهخدااستحداث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نو گرفتن . (تفلیسی ). نو آوردن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). نو یافتن . (منتهی الارب ). نو کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نو پیدا کردن . (وطواط).
استحدادلغتنامه دهخدااستحداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تیز کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تیز کردن ، چنانکه کارد را: استحداد شفره ؛ تیز کردن نشکرده . || بسیار خشمناک گردیدن . (منتهی الارب ).خشم گرفتن بر. بسیار خشمناک شدن . || موی زهار به آهن ستردن . (از منتهی الارب ). عانه بستردن . (زوزنی ). زها
استعدادلغتنامه دهخدااستعداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آماده شدن . آماده گشتن . (منتهی الارب ). آمادگی کردن . مهیا شدن . تهیؤ. آمادگی . (غیاث ): از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). || ساختن . ساز. ساخت . عُدّه : استعداد سفر؛ س
استعدادفرهنگ فارسی عمید۱. توانایی ذهنی و فطری برای انجام دادن یا فراگرفتن کاری.۲. [قدیمی] مهیا کردن؛ آماده کردن.۳. [قدیمی] مهیا شدن؛ آماده شدن.۴. [قدیمی] افراد و تجهیزات جنگی.
بذرهلغتنامه دهخدابذره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ) هنر و معرفت . (ناظم الاطباء). استعداد و قریحه . (از اشتنگاس ).
بی طبعلغتنامه دهخدابی طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) (از: بی + طبع) فاقد نیرو و استعداد. بی قریحه : عجب از طبع هوسناک منت می آیدمن خود از مردم بی طبع عجب میمانم . سعدی .رجوع به طبع شود.
پاگانی نیلغتنامه دهخداپاگانی نی . (اِخ ) (نیکولو...) قول ساز و ویولون زن ایتالیائی مولد بسال 1782م ./ 1198 هَ . ق . در ژن و وفات در سنه ٔ 1840م . (<span class="hl
استعدادلغتنامه دهخدااستعداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آماده شدن . آماده گشتن . (منتهی الارب ). آمادگی کردن . مهیا شدن . تهیؤ. آمادگی . (غیاث ): از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). || ساختن . ساز. ساخت . عُدّه : استعداد سفر؛ س
استعدادفرهنگ فارسی عمید۱. توانایی ذهنی و فطری برای انجام دادن یا فراگرفتن کاری.۲. [قدیمی] مهیا کردن؛ آماده کردن.۳. [قدیمی] مهیا شدن؛ آماده شدن.۴. [قدیمی] افراد و تجهیزات جنگی.
استعداددیکشنری فارسی به عربیابداع , تالق , خلية , دور , ذوق , عبقري , غزارة , فن , کفاءة , مسوولية , مقدرة , موهبة , موهوب , ميل , هدية
استعداددیکشنری فارسی به انگلیسیability, ably _, aptitude, bent, birth, capacity, endowment, facility, faculty, flair, head, instinct, makings, nature, part, potency, potentiality, proneness, susceptibility, talent, tendency, touch, turn
استعدادلغتنامه دهخدااستعداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آماده شدن . آماده گشتن . (منتهی الارب ). آمادگی کردن . مهیا شدن . تهیؤ. آمادگی . (غیاث ): از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). || ساختن . ساز. ساخت . عُدّه : استعداد سفر؛ س
استعدادفرهنگ فارسی عمید۱. توانایی ذهنی و فطری برای انجام دادن یا فراگرفتن کاری.۲. [قدیمی] مهیا کردن؛ آماده کردن.۳. [قدیمی] مهیا شدن؛ آماده شدن.۴. [قدیمی] افراد و تجهیزات جنگی.