استعلاملغتنامه دهخدااستعلام . [ اِ ت ِ] (ع مص ) پرسیدن از چیزی . (منتهی الارب ). آگاهی خواستن . (غیاث ). پرسیدن . طلب دانستن . آموزانیدن خواستن . آگاه کردن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). پرسش . دانستن خواستن . خبر پرسیدن : ابوعلی برؤس لشکر و وجوه قوم پیغام فرستا
استعلامinterrogationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند ارسال نشانک/ سیگنال برای آگاهی از حالت افزارۀ مخاطب یا اخذ برخی اطلاعات دیگر
اصطلاملغتنامه دهخدااصطلام . [ اِ طِ ] (ع مص ) از بیخ برکندن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). از بن برکندن . (تاج المصادر بیهقی ). استیصال . (اقرب الموارد) : گفت [ عبداﷲ زبیر ] ... کنا اهل بیت من العرب اصطلمنا عن آخرنا و ماصحبنا عاراً. (تاریخ بیهقی ص <sp
استلاملغتنامه دهخدااستلام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسودن . ببسایش . ببسودن . لمس . دست کشیدن بچیزی .- استلام حجر ؛ بسودن سنگ به لب یا دست . بسودن سنگ را به دست یا به لب . (منتهی الارب ). بسودن حجرالاسود را. (زوزنی ). بسودن حجر اسود را (بلب ) یا بدست . (تاج المصادر بیهقی
درخواست قیمتrequest for quotation, request for quote, RFQ2واژههای مصوب فرهنگستانسندی که در آن قیمت کالا یا خدمات از تأمینکنندگان استعلام میشود
مستعلملغتنامه دهخدامستعلم . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعلام . پرسنده از چیزی . (منتهی الارب ). پرسنده از خبر. (اقرب الموارد). رجوع به استعلام شود.
پاسخ راداریradar responseواژههای مصوب فرهنگستانپدیدار شدن نشانکهای ارسالی از هدف یا شیء بر روی صفحۀ رادار در پی استعلام راداری