استغاثةلغتنامه دهخدااستغاثة. [ اِ ت ِ ث َ ] (ع مص ) استغاثت . فریاد خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). فریادرسی خواستن . (غیاث ). فریادخواهی . استصراخ . استعواء. فریاد جستن : و دخل المدینة [موسی ] علی حین غفلة من اهلها فوجد فیها رجلین یقتتلان هذا من شیعته و هذا من عدوه فاستغاثه الذی م
استغاثهفرهنگ فارسی معین(اِ تِ ثِ) [ ع . استغاثة ] 1 - (مص م .) دادخواهی کردن ، یاری طلبیدن . 2 - (اِمص .) دادخواهی . 3 - زاری ، تضرع .
استغاثهفرهنگ مترادف و متضاد۱. التماس، الحاح، تضرع، زاری، فزع، گریه، لابه، مویه، ناله، ندبه ۲. دادخواهی، فریادخواهی، مددطلبی
مستغاثفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که از او استغاثه شده؛ کسی که از او فریادخواهی شده.۲. (اسم مصدر) استغاثه؛ دادخواهی.
مستغیثلغتنامه دهخدامستغیث . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغاثة. فریادخواه یعنی دادخواه . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). مستعین و مستنصر. (از اقرب الموارد). صارخ . استغاثه کننده . مستصرخ . و رجوع به استغاثه شود.
استغاثهفرهنگ فارسی معین(اِ تِ ثِ) [ ع . استغاثة ] 1 - (مص م .) دادخواهی کردن ، یاری طلبیدن . 2 - (اِمص .) دادخواهی . 3 - زاری ، تضرع .
استغاثهفرهنگ مترادف و متضاد۱. التماس، الحاح، تضرع، زاری، فزع، گریه، لابه، مویه، ناله، ندبه ۲. دادخواهی، فریادخواهی، مددطلبی
استغاثهفرهنگ فارسی معین(اِ تِ ثِ) [ ع . استغاثة ] 1 - (مص م .) دادخواهی کردن ، یاری طلبیدن . 2 - (اِمص .) دادخواهی . 3 - زاری ، تضرع .
استغاثهفرهنگ مترادف و متضاد۱. التماس، الحاح، تضرع، زاری، فزع، گریه، لابه، مویه، ناله، ندبه ۲. دادخواهی، فریادخواهی، مددطلبی