استلحاملغتنامه دهخدااستلحام . [ اِ ت ِ ](ع مص ) راه جستن . || در پی راه فراخ تر رفتن . || فراخ شدن راه . || کشته شدن . یقال : استلحم الرجل ؛ یعنی کشته شد. (منتهی الارب ). || فراگرفتن دشمن کسی را در جنگ . || گوشت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
استلهاملغتنامه دهخدااستلهام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) الهام خواستن . (منتهی الارب ). فا دل دادن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). در دل انداختن خواستن .
اشتلملغتنامه دهخدااشتلم . [ اُ ت ُ ل ُ ] (اِ) بمعنی تندی وغلبه و زور و تعدی کردن باشد بر کسی و بزور چیزی گرفتن . (برهان ). قهر و غلبه و تعدی و زور : نیارد دگر موج غم اشتلم فتد رخت عقل ار به گرداب خم . ظهوری (از فرهنگ نظام ).غالباً ب