استنفادلغتنامه دهخدااستنفاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیست ساختن . نیست کردن . اِفناء. || کوشش و توان خود را درباختن . (منتهی الارب ). تمام توانائی خود را بکار بستن . درباختن کوشش و توان خود را. تمام کار بستن توانائی خویش . (تاج المصادر بیهقی ).
استنفاضلغتنامه دهخدااستنفاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نگریستن هرچه باشد در جائی . نگریستن تا بشناسد. دیدن جمیع آنچه در مکان باشد. || پاک کردن نره از بقیه ٔبول . || بسنگ استنجا کردن . || برآوردن چیزی . || بتجسس دشمن فرستادن جماعتی را. (منتهی الارب ). جمعی را بجستن دشمن فرستادن .
استنفد وسعهدیکشنری عربی به فارسیتمام تلاشش را به كار برد , با تمام توان كوشيد , همه تواناييهايش را به كار گرفت
مستنفدلغتنامه دهخدامستنفد. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نیست سازنده . (از منتهی الارب ). فانی کننده . (از اقرب الموارد). || کوشش و توان خود رادربازنده . (از منتهی الارب ). رجوع به استنفاد شود.