استنهلغتنامه دهخدااستنه . [اِ ت ِ ن ِ ] (اِخ ) کرسی کانتن مُز، از ناحیت وِردون در ساحل رود مُز، دارای 3183 تن سکنه و راه آهن از آن گذرد و فولادسازی دارد.
آستینهلغتنامه دهخداآستینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) بیضه . تخم مرغ . خایه . و آن را اَستینه بفتح همزه و نیز آشتینه و آشینه ضبط کرده اند. || دفتر. (دهّار).
آشتینهلغتنامه دهخداآشتینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) تخم مرغ . مرغانه . بیضه . خایه (در مرغ ). و آن را آستینه و آشینه نیز ضبط کرده اند.
استنیهلغتنامه دهخدااستنیه . [ اِ ت ُ ی ِ ] (اِخ ) اِدوار. داستان نویس فرانسوی ، مولد دیژُن (1862 - 1942 م .). وی در سال 1923 م . به عضویت آکادمی فرانسه پذیرفته شد.
استینهلغتنامه دهخدااستینه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ) تخم مرغ . (برهان ). هدایت در انجمن آرا ذیل این کلمه گوید: برهان در برهان بی برهان آورده و در فرهنگها نیافتم . رجوع به آستینه شود.
استنهاضلغتنامه دهخدااستنهاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برخاستن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). برخاستن فرمودن جهت کاری . طلب کوچ و برخاستن . طلب قیام کردن . طلب نهوض کردن . || برخاستن .(زوزنی ). || استنهاض بر؛ برانگیختن بر.
استنهاجلغتنامه دهخدااستنهاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) هویدا شدن راه . (تاج المصادر بیهقی ). واضح گردیدن راه . (منتهی الارب ). || براه دیگری رفتن . (منتهی الارب ).اقتدا کردن به کسی در رفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
استنهارلغتنامه دهخدااستنهار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) زجر کردن . || گرفتن زمین محکم برای جاری کردن نهر. || رفتن آب در زمین . (منتهی الارب ). روان شدن آب چنانکه زمین را جوی کند. || فراخ شدن . (منتهی الارب ) (زوزنی ).
استنلغتنامه دهخدااستن . [ اَ ت َ ] (ع اِ) بیخ درخت پوسیده . استان . یا درختی که در بیخ آن تفرق و پراکندگی باشد و از دور بر شکل کالبد مردم نماید. استنه ، یکی استن . (از منتهی الارب ).
استنهاضلغتنامه دهخدااستنهاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برخاستن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). برخاستن فرمودن جهت کاری . طلب کوچ و برخاستن . طلب قیام کردن . طلب نهوض کردن . || برخاستن .(زوزنی ). || استنهاض بر؛ برانگیختن بر.
استنهاجلغتنامه دهخدااستنهاج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) هویدا شدن راه . (تاج المصادر بیهقی ). واضح گردیدن راه . (منتهی الارب ). || براه دیگری رفتن . (منتهی الارب ).اقتدا کردن به کسی در رفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
استنهارلغتنامه دهخدااستنهار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) زجر کردن . || گرفتن زمین محکم برای جاری کردن نهر. || رفتن آب در زمین . (منتهی الارب ). روان شدن آب چنانکه زمین را جوی کند. || فراخ شدن . (منتهی الارب ) (زوزنی ).