استنهاضلغتنامه دهخدااستنهاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برخاستن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). برخاستن فرمودن جهت کاری . طلب کوچ و برخاستن . طلب قیام کردن . طلب نهوض کردن . || برخاستن .(زوزنی ). || استنهاض بر؛ برانگیختن بر.
استحناطلغتنامه دهخدااستحناط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دلیری کردن بر موت . || آسان شدن جان دادن بر کسی . (منتهی الارب ).
استعنادلغتنامه دهخدااستعناد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آهنگ کسی کردن . || چیره شدن شتر و اسب بر مهار و رسن . || سر مشک بیرون نوردیده آب خوردن . || غالب گشتن قی . غالب گردیدن قی . || زنا کردن در قوم . || بعصا زدن مردم را. (منتهی الارب ).
استنادلغتنامه دهخدااستناد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پشت به چیزی واگذاشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). پشت بچیزی بازدادن . پشت بازنهادن بسوی چیزی . (منتهی الارب ). پشت دادن . || پناه وا (با، به ) کسی دادن . (زوزنی ). پناه به کسی بردن . پناه با کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ): استناداً به ؛ تعویلاً
مستنهضلغتنامه دهخدامستنهض . [ م ُت َ هَِ ] (ع ص ) برخاستن فرماینده جهت کاری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استنهاض شود.
برخاستنلغتنامه دهخدابرخاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) برخیزیدن . خاستن . ایستادن . بلند شدن . برپا ایستادن . بپا شدن . پا شدن . برپا شدن . متصاعد شدن . قیام . قیام کردن . قوم . قومة. قامة. مقابل نشستن . مقابل قعود. نهض . نهوض . انتهاض . (منتهی الارب ). استنهاض . نهضت : رأ