استهلغتنامه دهخدااسته . [ اِت ِ ] (اِخ ) (خاندان ...) یکی از خاندانهای باستانی از نژاد آلبرت دوم که از جانب سلاطین کارلوونژی به پرنسی تسکان منصوب شده بود. مرکز افراد این خاندان شهر استه بود. و شعب بسیاری از آن منشعب شده است . خاندان «برونسویک » انگلستان یکی از شعب خاندان مزبور است و هنگامی در
استهلغتنامه دهخدااسته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (اِ) (از پهلوی است ، جسم . بدن .تن . استخوان ) دانه ٔ خرما و شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان ). تخم بعض میوه ها مانند تخم شفتالو و زردالو و خرما و امثال آن . (جهانگیری ). تخم خرما و مانند آن مثل کنار و شفتالو. (غیا
استهلغتنامه دهخدااسته . [ اَ ت َه ْ ] (ع ص ) بزرگ دبر. کلان سرین . عظیم الاست . مؤنث : سَتْهاء. (منتهی الارب ). ج سُتْه ، سُتهان .
چاشتگهلغتنامه دهخداچاشتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) هنگام چاشت . زمان چاشت . وقت چاشت . چاشتگاه . چاشتگاهان . چاشتگاهی : با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آنزمانک بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ . عسجدی .چرخ از سموم گرمگه زاده وبا هر
چاشتهلغتنامه دهخداچاشته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) ظاهراً غذای چاشت . طعام چاشت . التغدیة؛ کسی را چاشته دادن . (مصادر زوزنی ).
استهطاعلغتنامه دهخدااستهطاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گردن راست فراز کردن و پست کردن سر را. (از منتهی الارب ).
استهانةلغتنامه دهخدااستهانة. [ اِ ت ِ ن َ ] (ع مص ) استهانت . اهانت . سبک داشت . خوار گرفتن . خوار شمردن . (غیاث ). سبک داشتن . حقیر شمردن . استخفاف کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ). استحقار.- استهانت کردن ؛ استخفاف کردن . اهانت کردن . توهین کردن .
استهباعلغتنامه دهخدااستهباع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برانگیختن شتر را بررفتار هبوع (و آن قسمی رفتار باشد). (منتهی الارب ).
ستهاءلغتنامه دهخداستهاء. [ س َ ] (ع ص ) زن کلان سرین . (منتهی الارب ). مؤنث اَسْتَه . رجوع به اَسْتَه شود. (اقرب الموارد).
استهطاعلغتنامه دهخدااستهطاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گردن راست فراز کردن و پست کردن سر را. (از منتهی الارب ).
استهانةلغتنامه دهخدااستهانة. [ اِ ت ِ ن َ ] (ع مص ) استهانت . اهانت . سبک داشت . خوار گرفتن . خوار شمردن . (غیاث ). سبک داشتن . حقیر شمردن . استخفاف کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ). استحقار.- استهانت کردن ؛ استخفاف کردن . اهانت کردن . توهین کردن .
استهباعلغتنامه دهخدااستهباع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برانگیختن شتر را بررفتار هبوع (و آن قسمی رفتار باشد). (منتهی الارب ).
دلخواستهلغتنامه دهخدادلخواسته . [دِ خوا / خا ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) دلخواه . (برهان ). مطلوب . مطابق میل . || معشوق . (برهان ).
پیراستهلغتنامه دهخداپیراسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از پیراستن . مهذب . مقابل آراسته . متحلی . متحلیة. مقذذ. (منتهی الارب ) : جهاندار خاقان مرا خواسته است سخنها ز هر گونه پیراسته است . فردوسی .
پیواستهلغتنامه دهخداپیواسته . [ پی ت َ ] (اِ) برج و قلعه و حصار و فصیل . (برهان ) : برج پیواسته اش هست بر از اوج حمل بر گذشته است سر کنگره اش از کیوان . اورمزدی .صاحب آنندراج و انجمن آرا گویند بمعنی پیوسته ومحکم و دایم است اما اینکه د
خاستهلغتنامه دهخداخاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) حاصل شده . بهمرسیده . پیداشده . || خمیرخاسته . خمیر پُف کرده . خمیر ورآمده . ترش شده . فطیر : نان خشکار که خمیر او خاسته بود و نیکو پخته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || بفحل آمده .بجفت مایل شد