استوارانداملغتنامه دهخدااستواراندام . [ اُ ت ُ اَن ْ ] (ص مرکب ) که اعضاء محکم و سخت و قوی دارد: تیاز؛ مرد کوتاه و استواراندام . مَصِع؛ مرد استواراندام . هَرس ؛ شیر استواراندام . مَعَلّط؛ مرد استواراندام . عِتریف ؛ شتر استواراندام . عَجْرَم ؛ مرد سخت استواراندام . (منتهی الارب ).
قواتدیکشنری عربی به فارسیگروه , دسته , عده سربازان , استواران , گرد اوردن , فراهم امدن , دسته دسته شدن , رژه رفتن
troopدیکشنری انگلیسی به فارسیسرباز، دسته، گروه، خیل، عده سربازان، استواران، فراهم کردن، گرد اوردن، فراهم امدن، دسته دسته شدن، رژه رفتن
رَوَاسِيَفرهنگ واژگان قرآنثابتها و استواران(رواسي جمع راسيه و از ماده رسي و به معناي ثابت و برقرار است ، و مراد از آن در اينجا کوهها هستند که در جايگاه خود ثابت و استوارند )
رَّاسِخُونَفرهنگ واژگان قرآنثابت قدمان - استواران - پابرجاها (در کافي از امام صادق (عليهالسلام) روايت آورده که فرمود : ماييم راسخين در علم ، و ما تاويل (منظور و مقصود اصلي )قرآن را ميدانيم )
مردم شناسلغتنامه دهخدامردم شناس . [ م َ دُ ش ِ ] (نف مرکب ) صاحب فراستی که با یک نظر ارج و پایه ٔ دیگران را بشناسد. صاحب بصیرت .که گرانمایگان را از سفلگان تشخیص دهد : مرا از تو آنگاه بودی سپاس ترا خواندی شاه مردم شناس . فردوسی .شود پیش
استوارانداملغتنامه دهخدااستواراندام . [ اُ ت ُ اَن ْ ] (ص مرکب ) که اعضاء محکم و سخت و قوی دارد: تیاز؛ مرد کوتاه و استواراندام . مَصِع؛ مرد استواراندام . هَرس ؛ شیر استواراندام . مَعَلّط؛ مرد استواراندام . عِتریف ؛ شتر استواراندام . عَجْرَم ؛ مرد سخت استواراندام . (منتهی الارب ).