استواریلغتنامه دهخدااستواری . [ اُ ت ُ ] (حامص ) محکمی . قرصی . حصانت . رزانت . اِحکام . متانت . (مجمل اللغة)(زمخشری ). استحکام . محکم کاری . دناج . رصافة. رصانت . طباخ . (منتهی الارب ) : و او را [ کابل را ] حصاریست محکم و معروف به استواری . (حدود العالم ). به استواری
استواریفرهنگ فارسی عمید۱. محکمی؛ استحکام.۲. محکمکاری.۳. (نظامی) درجۀ استوار داشتن. = استوار۴. [قدیمی] استقامت؛ ثبات؛ پایداری.۵. [قدیمی] اطمینان.
استواریrobustnessواژههای مصوب فرهنگستان[آمار] عدم حساسیت نسبی یک روش آماری به نقض فرضهای معینی که این روش به آنها وابسته است [زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] پایداری سامانة زیستی در برابر جهشها و نوسانات محیطی
استواریدیکشنری فارسی به انگلیسیerectness, firmness, invincibility, solidity, stability, steadiness, stoutness, strength
قردلغتنامه دهخداقرد. [ ق َ رِ ] (ع ص ) ابر درهم آمده ٔ برهم نشسته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فرس قردالحضیل ؛ اسب استوارپی . (اقرب الموارد). || بعیر قرد؛ شتر بسیارکنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) گوشت ران و بازو. (منتهی الارب ).