اسطافیس اغریالغتنامه دهخدااسطافیس اغریا. [ اِ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) (یعنی انگور کوهی ) زبیب الجبل . زبیب بری . میویزک . میویزج . حب الراس . رجوع به اسطافیوس اغریا شود.
استفزّدیکشنری عربی به فارسیتحريك كرد , برانگيخت , تنش ايجاد كرد , برآشفت (تحريك كرد) , متشنج كرد , حساسيت ايجاد كرد , احساسات را تحريك كرد
اسطافیوس اغریالغتنامه دهخدااسطافیوس اغریا. [ اِ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) زبیب الجبل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اسطافیس اغریا شود.
استیفازلغتنامه دهخدااستیفاز. [ اِ ] (ع مص ) برسر پای نشستن و دروا نشستن . (منتهی الارب ). فا سر پای نشستن . (تاج المصادر بیهقی ): استوفز فی قعدته . (منتهی الارب ). سرپا نشستن . چنباتمه نشستن . چنبلک زدن .
استحفاظلغتنامه دهخدااستحفاظ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیاد داشتن خواستن چیزی را. یادداشت خواستن . (منتهی الارب ). || یاد گرفتن چیزی را.(از منتهی الارب ). حفظ کردن . یاد گرفتن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). طلب حفظ کردن . || نگاهداری خواستن . نگاهبانی کردن . نگاهداری کردن .
اسطافیوس اغریالغتنامه دهخدااسطافیوس اغریا. [ اِ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) زبیب الجبل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اسطافیس اغریا شود.
میویزکلغتنامه دهخدامیویزک . [ می زَ ](اِ) میویزج . حب الرأس . زبیب الجبل . زبیب بری . اسطافیس اغریا. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میویزج شود.
حب الراسلغتنامه دهخداحب الراس . [ ح َب ْ بُرْ را ] (ع اِ مرکب ) زبیب الجبل . (ضریر انطاکی ). کشمش کولی . کشمش کاولیان . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). زبیب بری . میویزک . میویزج . اسطافیس اغریا .
میویزجلغتنامه دهخدامیویزج . [ می زَ ] (معرب ، اِ) میویزک . حب الراس . اسطافیس اغریا. زبیب الجبل . زبیب بری . (یادداشت مؤلف ). زبیب الجبل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). هو الزبیب الجبلی و فی شربه خطر. حار یابس فی الثالثة. الشربة منه ثلاث حبات ... (از بحر الجواهر). ضرس العجوز. (از تذکره ٔ داود ضریر