اسطوانلغتنامه دهخدااسطوان . [ اُ طُ ] (ع ص ) شتر درازگردن یا بلندبالا. (منتهی الارب ). اشتری بلند. (مهذب الاسماء). || (اِ) ایوان . دهلیز. کریاس . (دزی ج 1 ص 22). || ستون : بارانی پوشیده بر عادت مسافران ب
اسطوانلغتنامه دهخدااسطوان . [اُ طُ ] (اِخ ) ثغری است بروم . (منتهی الارب ). قلعه ای است در حدود رومیه از ناحیه ٔ شام . (مراصد الاطلاع ).
هشتوگانلغتنامه دهخداهشتوگان . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش شوسف شهرستان بیرجند دارای 63 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
هشتوگانلغتنامه دهخداهشتوگان . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت دارای 200 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و خرماست . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
استوانلغتنامه دهخدااستوان . [ اُ ت ُ ] (ص ) استوار. (جهانگیری ). محکم . (برهان ) (مؤید الفضلاء). متین : پذیرفتیم و بر دین استوانیم بجزپیغامبر با کس نخوانیم . زراتشت بهرام .|| امین . (برهان ). معتمد. || مضبوط. (برهان ) (مؤید الفضلاء
استوانفرهنگ فارسی عمید= استوار: ◻︎ پذیرفتیم و در دین استوانیم / بهجز پیغمبر پا کش ندانیم (زراتشتبهرام: مجمعالفرس: استوان).
اسطوانةلغتنامه دهخدااسطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (اِخ ) قیساریة. قیصریة. (کازیمیرسکی ). || رواق . مدرس زِنون آتنی . رجوع به زِنون شود.- اهل اسطوانة ؛ رِواقیون . (دزی ج 1 ص 22). رِواقیان .رجوع به رِواقیان شو
اسطوانةلغتنامه دهخدااسطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب اُستون . ستون . (مهذب الاسماء) (خلاص ) (منتهی الارب ). ساریه . رکن . ج ، اساطین ، اسطوانات . || قوائم ستور. || نره . (منتهی الارب ). || شریان . (بحر الجواهر). || اسطوانة، هو شکل یحیط به دائرتان متوازیتان من طرفیه هما قاعدتاه یصل بینهما
اسطوانیلغتنامه دهخدااسطوانی . [ اُ طُ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به اسطوانة. - بسیط اسطوانی ؛ آنست که بر شکل اسطوانه باشد و آغاز کند از دائره و منتهی شود بدائره ٔ بسیط مقبب . (مفاتیح العلوم خوارزمی چ 1سنه ٔ 1
اصطوانةلغتنامه دهخدااصطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (معرب ، اِ) اسطوانة. اسطوان . ستون .دعامة. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || چهار پای ستور. قوائم ستور. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). معرب استون فارسی است . ج ، اصاطین ، اصاطنة. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به استوانه شود.
جامع دمشقلغتنامه دهخداجامع دمشق .[ م ِ ع ِ دِ م َ ] (اِخ ) مسجد معروف دمشق که ولیدبن عبدالملک بن مروان خلیفه ٔ اموی آن را بنا کرد. بروایتی بسال 87 و بروایت دیگر بسال 88 هَ .ق . بناء آن را آغاز کرد. این مسجد را جامع اموی نیز گویند
اسطوانةلغتنامه دهخدااسطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (اِخ ) قیساریة. قیصریة. (کازیمیرسکی ). || رواق . مدرس زِنون آتنی . رجوع به زِنون شود.- اهل اسطوانة ؛ رِواقیون . (دزی ج 1 ص 22). رِواقیان .رجوع به رِواقیان شو
اسطوانةلغتنامه دهخدااسطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب اُستون . ستون . (مهذب الاسماء) (خلاص ) (منتهی الارب ). ساریه . رکن . ج ، اساطین ، اسطوانات . || قوائم ستور. || نره . (منتهی الارب ). || شریان . (بحر الجواهر). || اسطوانة، هو شکل یحیط به دائرتان متوازیتان من طرفیه هما قاعدتاه یصل بینهما
اسطوانیلغتنامه دهخدااسطوانی . [ اُ طُ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به اسطوانة. - بسیط اسطوانی ؛ آنست که بر شکل اسطوانه باشد و آغاز کند از دائره و منتهی شود بدائره ٔ بسیط مقبب . (مفاتیح العلوم خوارزمی چ 1سنه ٔ 1