خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسفاناج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسفاناج
/'esfānāj/
معنی
= اسفناج
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسفاناج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] ‹اسپاناج› (زیستشناسی) [قدیمی] 'esfānāj = اسفناج
-
اسفاناج
لغتنامه دهخدا
اسفاناج . [ اِ ] (اِ) بفارسی اسفناج نامند و بیونانی سوماخیوس گویند و بری او در افعال مانند بستانیست و بستانی او معروف و در آخر اوّل سرد و تر و گویند معتدل است ، ملین طبع و با قوه ٔ جالیه و رادعه و سریعالهضم تر و کم نفخ تر از سایر بقول و جهت جمیع امرا...
-
جستوجو در متن
-
اسبناج
لغتنامه دهخدا
اسبناج . [ اِ ب ِ ] (اِ) اسفناج . اسفاناج . اسفناخ .
-
اسفاناخ
لغتنامه دهخدا
اسفاناخ . [ اِ ] (اِ) رجوع به اسفاناج شود : غذا، کشکاب گندم و اسفاناخ ... و ماش مقشر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و طعام او مزوره ٔ بکشک جو باشد... و ماش پوست کنده و اسفاناخ بروغن بادام . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
کشک
لغتنامه دهخدا
کشک . [ ک َ ] (اِ) دوغ خشک کرده باشد که به ترکی قروت خوانند. (از برهان ). دوغ خشک کرده پس از آنکه روغن آن گرفته باشند و آن را بیشتر به شکل گلوله به اندازه ٔ گردوئی و بزرگتر و در کرمان چون قلمی کنند. اَقِط. پینو. بینو. (یادداشت مؤلف ) : زن آقا دهد بم...