اسفیذنلغتنامه دهخدااسفیذن . [ اَ ذَ ] (اِخ ) یکی از قرای ری که آنرا اسفذن به اسقاط یاء هم گفته اند و بدان منسوب است علی بن ابی بکر الرازی الاسفیذنی . (معجم البلدان ).
اشگفیدنلغتنامه دهخدااشگفیدن . [ اِ گ ِ دَ ] (مص ) شکفتن گل . (از آنندراج ) : همچون شکوفه چشم سپیدم در انتظارتا می ببندد آنچه نخست اشکفیده بود.اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج ).
اسفدنلغتنامه دهخدااسفدن . [ ] (اِخ )حمداﷲ مستوفی قزوینی در عنوان «بلاد قهستان و نیمروزو زاولستان » گوید: زیرکوه ولایتی است سه قصبه است : یکی را اسفدن و دیگری را اشیر و یکی را شارخت گویند. (نزهة القلوب ج 3 ص 145).
اسفذنلغتنامه دهخدااسفذن . [ اِ ف َ ذَ ] (اِخ ) یکی از قرای ری و بدان منسوبست ابوالعباس احمدبن علی بن اسماعیل بن علی بن ابی بکر الاسفذنی الرازی متوفی ببغدادسنه ٔ 291 هَ .ق . (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ).