آشکارالغتنامه دهخداآشکارا. [ ش ْ / ش ِ ] (ص ، ق ، اِ) بی پرده . صریح : یکی بانگ برزد [ پلاشان ] به بیژن بلندمنم گفت شیراوژن دیوبندبگوآشکارا که نام تو چیست که اختر همی بر تو خواهد گریست . فردوسی .
اشقریلغتنامه دهخدااشقری . [ اَ ق َ ] (اِخ ) احمدبن یحیی الاحول کوفی اشقری . از مالک بن انس روایت کرد و ابوجعفرمحمدبن عبداﷲبن سلیمان حضرمی از وی روایت دارد... ابوحاتم نام وی را در کتاب الثقات آورده است . (از انساب سمعانی برگ 33 ب ).
اشقریلغتنامه دهخدااشقری . [ اَ ق َ ] (اِخ ) کعب بن معدان اشقری . از تیره ٔ بنی الاشقر بود که جد وی سعدبن مالک نام داشت . وی به مرو رفت و از نافع ازابن عمر بطور مناوله روایت کرد. (از تاج العروس ).
اشقریلغتنامه دهخدااشقری . [ اَ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت به اشاقر است که تیره ای (حی ) از قبیله ٔ ازد در یمن بودند. (از تاج العروس ).