لغتنامه دهخدا
اشمعلال . [ اِ م ِ ] (ع مص ) مطلع شدن بر چیزی و برآمدن بر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اشمعلال قوم ؛ از هم جدا شدن و پراکنده گردیدن آنان . (از المنجد). || اشمعلال قوم در طلب ؛ شتافتن در طلب چیزی و متفرق شدن آنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتافتن . (زوزنی ). || اشمعلال