اسمحلغتنامه دهخدااسمح . [ اَ م َ] (ع ن تف ) آسانتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اَسهل . || جوانمردتر. (ناظم الاطباء). سمح تر. باسماحت تر. نعت تفضیلی از سماحت . (یادداشت مؤلف ).- امثال : اسمح من شیطان علی فیل .
آسیمهلغتنامه دهخداآسیمه . [ م َ / م ِ] (ص ) مضطرب . مشوش . پریشان خاطر. آشفته : بدان تن در آسیمه گردد روان سپه چون بود شاد بی پهلوان . فردوسی .به ره گیو را دید [ دستان ] پژمرده روی همی آمد آسیمه
هشیمةلغتنامه دهخداهشیمة. [ هََ م َ ] (ع ص ) زمین که درختانش خشک گردد. (منتهی الارب ). زمینی که درختهایش خشک گردد چنانکه سیاه شود. || درخت خشک . (از اقرب الموارد).
هیصمیةلغتنامه دهخداهیصمیة. [ هََ ص َ می ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از کرامیه ، اصحاب محمدبن الهیصم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
اسمح لهدیکشنری عربی به فارسیرخصت دادن , اجازه دادن , ستودن , پسنديدن , تصويب کردن , روا دانستن , پذيرفتن , اعطاء کردن
اسمح لهدیکشنری عربی به فارسیرخصت دادن , اجازه دادن , ستودن , پسنديدن , تصويب کردن , روا دانستن , پذيرفتن , اعطاء کردن