اسوبارلغتنامه دهخدااسوبار. [ اَ ] (ص ، اِ) بلغت زند وپازند بمعنی سوار است که در مقابل پیاده باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ). این لغت در پهلوی بصورت «اسه بار» و «اسپه وار» و «اسپه بارک » و «اسوار» آمده وبمعنی برنده ٔ اسب و سوار و در پارسی باستان «اسه بره » بمعنی «اسب بردن » است .
آشوبگرفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشوبطلب، اخلالگر، بلواطلب، شورشگر، فتنهجو، مخل، ۲. مفتن، مفسدهجو، هلالوشجو ۳. دلبر، دلفریب، فتان، فتنهانگیز ≠ آشتیطلب، سازشگر، مصلح
آشوبگرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ، اخلالگر، تحریککننده، هیزمبیارمعرکه، خرابکار مُبلّغ، هوچی آشوبطلب، شورشی، شورش کننده، خرابکار خیابانی، اوباش
سوسبارلغتنامه دهخداسوسبار. (هزوارش ، اِ) مصحف هزوارش «سوسیا» ، پهلوی «اسپ » . مؤلف در آخر همین ماده بحذف رای قرشت اشاره کرده با «سوبار» (اسوبار) به معنی سوار خلط شده . (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بلغت زند و پازند اسب را گویند و به عربی فرس خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
سوارلغتنامه دهخداسوار.[ س َ ] (ص ، اِ) در قدیم «سوار» [ رجوع شود به اسواره ، اسوبار ]، کردی «سوار» ، افغانی «اسپر، اسور» ، بلوچی «سوار» (اشتقاق اللغة ص 749، کلمه ٔ فارسی «سوآر، اسوار» )، پهلوی «اسبار» مأخوذ از پارسی باستان «آسابارا» . رجوع به نیبرگ ص <span c