اسپ و نیزهلغتنامه دهخدااسپ و نیزه . [ اَ پ ُ ن َ زَ ] (اِخ ) یکی از کوههای ییلاقی شاه کوه و ساور. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 69 ، 65 ، 126 و 166 بخش انگلیسی ).
اسپلغتنامه دهخدااسپ . [ اَ ] (اِ) اسب . رجوع به اسب شود. || یکی از مهره های شطرنج . (برهان ) (مؤید الفضلاء).
اسپلغتنامه دهخدااسپ . [ اَ / -َس ْ ] (پسوند) اسف . اسپا. مزید مؤخری است در اسماء اشخاص چون : گشتاسب . جاماسپ . لهراسپ . ارجسپ و ارجاسپ و گرشاسپ . گرشاسف (فردوسی ). بیوراسپ . ط
طلحندلغتنامه دهخداطلحند. [ طَ ح َ ] (اِخ ) پسر مای شاهزاده ٔ هندی . پدر وی مای برادر جمهور پادشاه هندوان بوده که بگفته ٔفردوسی از کشمیر تا مرز چین حکم او را گردن نهاده داشتند و ب
شاهلغتنامه دهخداشاه . (اِ) پادشاه و ملک بود. (لغت فرس اسدی ). پادشاه . (صحاح الفرس ).پادشاه را گویند. (معیار جمالی ) (از مؤید الفضلاء).آنکه بر کشوری پادشاهی و سلطنت کند. تاجور
پیاده کردنلغتنامه دهخداپیاده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرود آوردن از اسب یا هر مرکب دیگر. ارجال . (منتهی الارب ). پیاده گردانیدن . از مرکب بزیر آوردن . پائین آوردن از ستور
اسپ و نیزهلغتنامه دهخدااسپ و نیزه . [ اَ پ ُ ن َ زَ ] (اِخ ) یکی از کوههای ییلاقی شاه کوه و ساور. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 69 ، 65 ، 126 و 166 بخش انگلیسی ).
اسپلغتنامه دهخدااسپ . [ اَ / -َس ْ ] (پسوند) اسف . اسپا. مزید مؤخری است در اسماء اشخاص چون : گشتاسب . جاماسپ . لهراسپ . ارجسپ و ارجاسپ و گرشاسپ . گرشاسف (فردوسی ). بیوراسپ . ط