حشورةلغتنامه دهخداحشورة. [ ح َش ْ وَ رَ ] (ع اِ) اسپ تهیگاه برآمده . || پیرزال بخیل و زیرک . || زن کلان شکم . (منتهی الارب ). || ستور گرداندام استوارخلقت .
حصارچهلغتنامه دهخداحصارچه . [ ح ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 78هزارگزی شمال باختری مانه ، سر راه شوسه بجنورد به حصارچه .ناحیه ای است کوهستانی . گرمسیر. دارای 667 تن سکنه میباشد. ترکمن
اپصارهلغتنامه دهخدااپصاره . [ اَ رَ ] (اِخ ) جزیره ای است واقع در شمال غربی بحرالجزایر در 34 درجه و 35 دقیقه و 34 ثانیه ٔ عرض شمالی و 23 درجه و <span class="hl
اشارهفرهنگ فارسی عمید۱. نشان دادن چیزی یا کسی با حرکت چشم یا انگشت.۲. با تکان دادن چشم و ابرو یا دست مطلبی را به کسی فهماندن یا به کاری فرمان دادن.۳. (اسم) سخن مختصر و با ایجاز.
اشارهدیکشنری فارسی به انگلیسیbeck, denotation, gesture, hint, indication, inkling, innuendo, insinuation, intimation, lead, mention, motion, reference, sign, signal, tip, touch
اشارهفرهنگ مترادف و متضاد۱. استعاره، اشارت، ایما، تلویح، رمز ۲. کنایه، گوشه ۳. علامت ۴. رای، نظر ۵. امر، حکم، دستور، فرمان
اسم اشارهلغتنامه دهخدااسم اشاره . [ اِ م ِ اِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در زبان عربی ، یکی از معارف است و آن اسمی است که برای معنی مشارالیه وضع شده باشد، به اشاره ٔ حسیّه بجوارح . و در مانند «ذلکم اﷲ ربکم » که اشاره در آن ، حسیّه نیست محمول است بر تجوّز.
الم و اشارهلغتنامه دهخداالم و اشاره . [ اِ م ُ اِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی ایماء و اشاره : با الم و اشاره به او فهمانید. با الم و اشاره به یکدیگر حالی کردند. (یادداشت مؤلف ).
اشارهفرهنگ فارسی عمید۱. نشان دادن چیزی یا کسی با حرکت چشم یا انگشت.۲. با تکان دادن چشم و ابرو یا دست مطلبی را به کسی فهماندن یا به کاری فرمان دادن.۳. (اسم) سخن مختصر و با ایجاز.
انگشت اشارهindex finger, index 1, digit secundus manusواژههای مصوب فرهنگستانانگشت دوم دست از سمت شست که از سه بند تشکیل شده است
زبان اشارهsign languageواژههای مصوب فرهنگستانیکی از نظامهای ارتباطی بشر، دارای نظام زبانی، که در آن به جای آواها از حرکات نظامیافتۀ دستها استفاده میشود