اشاحةلغتنامه دهخدااشاحة. [ اِ ح َ ] (ع مص ) گیاه شیح رویانیدن (چنانکه زمین ): اشاحت الارض . (منتهی الارب ) . || پرهیز کردن . (منتهی الارب ). پرهیزیدن . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ). حذر کردن . || جد کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). کوشیدن در امری . کوشش کردن در کار و دوام کردن بر آن
اشاعةلغتنامه دهخدااشاعة. [ اِ ع َ ] (ع مص ) اشاعه . اشاعت . تابع دیار گردانیدن چیزی را: اشاعکم السلام و بالسلام ؛ سلامت را پیرو دیار شما گرداند. (منتهی الارب ). || بانگ کردن شتران را و زجر کردن تا برگردند: اشاع بالابل . (منتهی الارب ). || آشکارا کردن . (غیاث ). فاش و آشکار کردن خبر و جز آن : ا
اصاحةلغتنامه دهخدااصاحة. [ اِ ح َ ] (ع مص ) گوش فراداشتن . || انتظار چیزی کردن . || ترسیدن . (منتهی الارب ) .
اساحةلغتنامه دهخدااساحة. [ اِ ح َ ] (ع مص ) اساحه ٔ نهر؛ روان کردن جوی . (منتهی الارب ). || فروافکندن ، چنانکه اسب دم خود را: اساح الفرس بذنبه . (از منتهی الارب ).
اشاعهdiffusion 1واژههای مصوب فرهنگستانگسترش و نفوذ مؤلفههایی از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر در نتیجۀ ارتباط میان گروههای فرهنگی مختلف
اشاعهفرهنگ مترادف و متضاداشاعت، انتشار، پاشیدن، پراکندن، تبلیغ، تداول، ترویج، سرایت، شیوع، گستردن، نشر
اشاعهdiffusion 1واژههای مصوب فرهنگستانگسترش و نفوذ مؤلفههایی از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر در نتیجۀ ارتباط میان گروههای فرهنگی مختلف
اشاعهفرهنگ مترادف و متضاداشاعت، انتشار، پاشیدن، پراکندن، تبلیغ، تداول، ترویج، سرایت، شیوع، گستردن، نشر