پاسبانیلغتنامه دهخداپاسبانی .(حامص مرکب ) نگاهبانی . نگهبانی . حراست : به بیشی چرا شادمانی کنم بدین خواسته پاسبانی کنم . فردوسی .بدرویش بر مهربانی کنم بپرمایه بر، پاسبانی کنم . فردوسی .که گفتار او مهر
اشبانیالغتنامه دهخدااشبانیا. [ اِ ] (اِخ ) اسپانیا. اسپانی . اشبانیه . (حلل السندسیة ج 1 ص 34، 61 و 72).
اشبانیهلغتنامه دهخدااشبانیه . [ اِ نی ی َ ] (اِخ ) اشبانیا. اسپانیا. اسپانی . صاحب نفح الطیب گوید اشبانیه نام قدیم اشبیلیه بوده سپس آنرا به تمام اندلس اطلاق کرده اند.
شبانلغتنامه دهخداشبان . [ ش َب ْ با ] (ع ص )شبانی . اشبانی . مرد که سرخ روی و گلگون سبلت باشد. (از متن اللغة). رجوع به شُبّان و رجوع به شبانی شود.
شبانیلغتنامه دهخداشبانی . [ ش َ نی ْی ] (ع ص ) سرخ روی و سرخ سبلت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مرد سرخ روی و میگون . (منتهی الارب ). مرد سرخ روی سرخ بروت . (ناظم الاطباء). اُشبانی . (اقرب الموارد).
اشبانیالغتنامه دهخدااشبانیا. [ اِ ] (اِخ ) اسپانیا. اسپانی . اشبانیه . (حلل السندسیة ج 1 ص 34، 61 و 72).
اشبانیهلغتنامه دهخدااشبانیه . [ اِ نی ی َ ] (اِخ ) اشبانیا. اسپانیا. اسپانی . صاحب نفح الطیب گوید اشبانیه نام قدیم اشبیلیه بوده سپس آنرا به تمام اندلس اطلاق کرده اند.