اشرافلغتنامه دهخدااشراف . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شریف . مردان بزرگ قدر.(منتهی الارب ). اعیان . (دستور اللغة). ج ِ شریف . (دهار). بزرگان و بلندسران . (مؤید الفضلا). بزرگواران . وجوه . بزرگان . شریفان . ج ِ شریف ، بمعنی صاحب شرف . (اقرب الموارد). اشخاص بزرگ قدر و صاحبان حسب و نسب نیک ... ج ِ شری
اشرافلغتنامه دهخدااشراف . [ اِ ] (ع مص ) بلند شدن . (منتهی الارب ) (غیاث ). بر جای خاستن و بلند شدن . (مؤید الفضلاء). اشرف الشی ُٔ؛ علا و ارتفع و انتصب . (اقرب الموارد). بر بالای بلندی شدن . (غیاث ). برآمدن . بالا برآمدن . || اشرف المرباءَ؛ بالا برآمد جای دیده بان را. (منتهی الارب ). || اشرف
اصرافلغتنامه دهخدااصراف . [ اِ ] (ع مص ) بگردانیدن . (از منتهی الارب ). اصراف از چیزی ؛ رد کردن از آن و راندن آن .(از المنجد). بازگرداندن چیزی . (از اقرب الموارد). و رجوع به صَرْف شود. || اصراف شراب ؛ ممزوج نکردن آن . (از المنجد). || اصراف شاعر در شعر خویش ؛ آوردن اصراف و آن نزدیک کردن فتحه ٔ
اسرافلغتنامه دهخدااسراف . [ اِ ] (ع مص ) گزاف کاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). گزافه کاری . ایعاث . اقعاث . گزاف کردن . (زوزنی ). درگذشتن از حدّ میانه . از حدّ تجاوز کردن . افراط. زیاده روی .تبذیر. ابذار. اتلاف . گشادبازی . فراخ روی . از اندازه بگذشتن . تجاوز حدّ. مجاوزه ٔ از حدّ بغیر صواب .
اشرافلغتنامه دهخدااشراف . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شریف . مردان بزرگ قدر.(منتهی الارب ). اعیان . (دستور اللغة). ج ِ شریف . (دهار). بزرگان و بلندسران . (مؤید الفضلا). بزرگواران . وجوه . بزرگان . شریفان . ج ِ شریف ، بمعنی صاحب شرف . (اقرب الموارد). اشخاص بزرگ قدر و صاحبان حسب و نسب نیک ... ج ِ شری
اشرافلغتنامه دهخدااشراف . [ اِ ] (ع مص ) بلند شدن . (منتهی الارب ) (غیاث ). بر جای خاستن و بلند شدن . (مؤید الفضلاء). اشرف الشی ُٔ؛ علا و ارتفع و انتصب . (اقرب الموارد). بر بالای بلندی شدن . (غیاث ). برآمدن . بالا برآمدن . || اشرف المرباءَ؛ بالا برآمد جای دیده بان را. (منتهی الارب ). || اشرف
اشراففرهنگ فارسی عمید۱. بالای بلندی ایستادن و از بالا به زیر نگریستن؛ مسلط شدن بر چیزی از بالا.۲. دیدهور شدن؛ واقف شدن بر امری؛ دیدهوری.۳. (اسم) [قدیمی] رتبه یا منصبی بوده از دورۀ غزنویان تا عهد مغول.۴. (تصوف) اطلاع بر سِر یا ضمیر کسی؛ فکر و اندیشۀ کسی را دریافتن.
اشرافلغتنامه دهخدااشراف . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شریف . مردان بزرگ قدر.(منتهی الارب ). اعیان . (دستور اللغة). ج ِ شریف . (دهار). بزرگان و بلندسران . (مؤید الفضلا). بزرگواران . وجوه . بزرگان . شریفان . ج ِ شریف ، بمعنی صاحب شرف . (اقرب الموارد). اشخاص بزرگ قدر و صاحبان حسب و نسب نیک ... ج ِ شری
اشرافلغتنامه دهخدااشراف . [ اِ ] (ع مص ) بلند شدن . (منتهی الارب ) (غیاث ). بر جای خاستن و بلند شدن . (مؤید الفضلاء). اشرف الشی ُٔ؛ علا و ارتفع و انتصب . (اقرب الموارد). بر بالای بلندی شدن . (غیاث ). برآمدن . بالا برآمدن . || اشرف المرباءَ؛ بالا برآمد جای دیده بان را. (منتهی الارب ). || اشرف
اشراففرهنگ فارسی عمید۱. بالای بلندی ایستادن و از بالا به زیر نگریستن؛ مسلط شدن بر چیزی از بالا.۲. دیدهور شدن؛ واقف شدن بر امری؛ دیدهوری.۳. (اسم) [قدیمی] رتبه یا منصبی بوده از دورۀ غزنویان تا عهد مغول.۴. (تصوف) اطلاع بر سِر یا ضمیر کسی؛ فکر و اندیشۀ کسی را دریافتن.