اشنولغتنامه دهخدااشنو. [ اِ ن َ / نُو/ اُ ن َ / نُو ] (نف مرخم ) مخفف اشنوا : چون زبان از نیک و بد بربسته شدهم ز اشنو هم ز گویا ایمنیم .
اشنولغتنامه دهخدااشنو. [ اُ ] (اِخ ) نام شهری در آذربایجان است که امروز بنام اشنویه معروفست : و سلماس و اورمیه و اشنو را بدیشان داد. (تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 160). و زمستان سنه ٔ ثمان و عشرین و ستمائه (<span class="
اشنولغتنامه دهخدااشنو. [ اُ ن ُ ] (اِ) نوعی سیگار در تداول امروز که بنام شهر اشنویا و اشنویه است ، و آنرا انواعی است از قبیل : اشنوی کاغذی ، اشنوی مقوایی ، اشنوی ویژه . رجوع به اشنویه و اشنه شود.
اشنوفرهنگ فارسی عمیدنام تجاری نوعی سیگار که به نام شهر اشنو یا اشنویه (از شهرهای آذربایجانغربی) نامیده شده.
پوشچنگار انگورهایacinar carcinoma, acinic cell carcinoma, acinous carcinoma, acinar adenocarcinoma, acinic cell adenocarcinoma, acinous adenocarcinoma, acinar cell tumor, acinic cell tumorواژههای مصوب فرهنگستانتودۀ بدخیم کندرشدی که حاوی یاختههای انگورهای با چیدمانی غدهمانند است متـ . غدهپوشچنگار انگورهای
اشنواییلغتنامه دهخدااشنوایی . [ اِ ن َ / اُ ن َ ] (حامص ) شنوایی : روشنایی آید از دیدار او در چشم کوراشنوایی آید از گفتار او در گوش کر.فرخی (از فرهنگ نظام ).
اشنوخوانونتلغتنامه دهخدااشنوخوانونت . [ اَ ن ُ خوان ْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از شش تن از نخستین پیروان زرتشت است . رجوع به مزدیسنا ص 78 شود.
اشنودلغتنامه دهخدااشنود. [ اَ ن َ وَ ] (اِ) روز دوم از خمسه ٔ مسترقه را گویند. (از برهان ) (انجمن آرا). نام روز دوم است از خمسه ٔ مسترقه ٔ قدیم . (آنندراج ) (هفت قلزم ). روز دوم است از پنجه ٔ دزدیده که به تازی خمسه ٔ مسترقه خوانند. (جهانگیری ). در فرهنگ جهانگیری نام دومین از خمسه ٔ مسترقه از س
اشنودنلغتنامه دهخدااشنودن . [ اِ دَ / اُ دَ ] (مص ) شنودن . شنیدن . (از برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (هفت قلزم ) (شعوری ) (فرهنگ نظام ). گوش کردن . پذیرفتن . فرمان بردن . اطاعت کردن : گفتار تو بار است و کار برگست که اشنود چنین بار
اشنودنیلغتنامه دهخدااشنودنی . [ اِ دَ / اُ دَ ] (ص لیاقت ) لایق شنودن . قابل اصغا : نه بنوشتنی بد نه بنمودنی نه برخواندنی بد نه اشنودنی .فردوسی .
اشنهیلغتنامه دهخدااشنهی . [ اُ ن ُ ] (ص نسبی ) منسوب به اشنه شهر معروف آذربایجان نزدیک ارومیه که آنرا اشنو و اشنویه نیز نوشته اند. (حاشیه ٔ شدالازار ص 308). و رجوع به انساب سمعانی و معجم البلدان و مرآت البلدان ج 1 ص <span clas
کله شینلغتنامه دهخداکله شین . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) یکی از دو گردنه ٔ مهمی است که در کوههای قندیل واقع است و ناحیه ٔ ساوجبلاغ واقع در جنوب دریاچه ٔ ارومیه رابه موصل و کرکوک متصل می کند. این گردنه 2800 متر ارتفاع دارد و بین
بسویلغتنامه دهخدابسوی . [ ب َ وا ] (اِخ ) شهرکی است در اوایل آذربایجان میان اشنو و مراغه . یاقوت گوید آنجا را دیده ام و بیشتر مردم آن راهزنند. (از معجم البلدان ). شهر کوچکی است هوای معتدل دارد و آبش از کوه سهند است و باغستان فراوان دارد. انگورش بی قیاس بود. غله و پنبه و میوه در او نیکو می آید
اشنهلغتنامه دهخدااشنه . [ اُ ن ُه ْ ] (اِخ ) شهرکی است به آذربایجان . (سمعانی ). شهریست در آذربایجان از طرف اربل که تا شهر ارومیه دو روز و تا شهر اربل پنج روز راه است و بین این دو شهر واقع است . (مراصد). بلده ایست در یکی از حدود آذربایجان در سمت اردبیل و تا ارمیه دوروزه راه و تا اردبیل پنج فر
تبریزلغتنامه دهخداتبریز. [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان در اقلیم پنجم ... و مردم آنجا اکثر آهنگرند و جلال الدین سیوطی در لب الالباب نوشته که تبریز بالکسر شهری است قریب آذربایجان و این معرب آن است . (غیاث اللغات ). هدایت در انجمن آرا گوید: در شمال مغرب ایران واقع شده است و از شهرهای م
اشنواییلغتنامه دهخدااشنوایی . [ اِ ن َ / اُ ن َ ] (حامص ) شنوایی : روشنایی آید از دیدار او در چشم کوراشنوایی آید از گفتار او در گوش کر.فرخی (از فرهنگ نظام ).
اشنوخوانونتلغتنامه دهخدااشنوخوانونت . [ اَ ن ُ خوان ْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از شش تن از نخستین پیروان زرتشت است . رجوع به مزدیسنا ص 78 شود.
اشنودلغتنامه دهخدااشنود. [ اَ ن َ وَ ] (اِ) روز دوم از خمسه ٔ مسترقه را گویند. (از برهان ) (انجمن آرا). نام روز دوم است از خمسه ٔ مسترقه ٔ قدیم . (آنندراج ) (هفت قلزم ). روز دوم است از پنجه ٔ دزدیده که به تازی خمسه ٔ مسترقه خوانند. (جهانگیری ). در فرهنگ جهانگیری نام دومین از خمسه ٔ مسترقه از س
اشنودنلغتنامه دهخدااشنودن . [ اِ دَ / اُ دَ ] (مص ) شنودن . شنیدن . (از برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (هفت قلزم ) (شعوری ) (فرهنگ نظام ). گوش کردن . پذیرفتن . فرمان بردن . اطاعت کردن : گفتار تو بار است و کار برگست که اشنود چنین بار
اشنودنیلغتنامه دهخدااشنودنی . [ اِ دَ / اُ دَ ] (ص لیاقت ) لایق شنودن . قابل اصغا : نه بنوشتنی بد نه بنمودنی نه برخواندنی بد نه اشنودنی .فردوسی .
ناشنولغتنامه دهخداناشنو. [ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) ناشنونده . نشنو. || ناپذیر. ناپذیرنده . که حاضر به شنیدن نیست . || بصورت پساوند بدنبال اسم آید و صفت مرکب سازد: سخن ناشنو. پندناشنو. حرف ناشنو. و رجوع به نشنو شود.
سخن ناشنوفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که به سخن دیگران گوش ندهد و پند نپذیرد.۲. کسی که از اطاعت سر باز میزند.