لغتنامه دهخدا
اصحم . [ اَ ح َ ] (اِخ ) اصحم نجاشی . اصحمة النجاشی . اصحم بن ابجر. اصحم ابجر. اصحمةبن بحر نجاشی . پادشاه حبشه بود که حضرت رسول (ص ) در سال پنجم بعثت نامه ای به وی نوشت و او اسلام آورد. حمداﷲ مستوفی در ضمن وقایع سال پنجم آرد: عمرو امیة ضمیری به اصحم نجاشی ملک حبشه فرستاد مسلم