اصلاحلغتنامه دهخدااصلاح . [ اِ ] (ع مص ) راست کردن عصا و چوب را به آتش . (منتهی الارب ). || بصلاح آوردن . (زوزنی ). بصلاح آوردن و نیکو کردن . (آنندراج ). نیکو کردن .(منتهی الارب ). با صلاح آوردن . (مؤید الفضلا) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). لَم
اسلاحلغتنامه دهخدااسلاح . [ اِ ] (ع مص ) سرگین افکندن دواب . || فضله افکندن طائر. || ریستن آدمی . || بر حدث کردن داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || بسرگین انداختن داشتن .
اسلاعلغتنامه دهخدااسلاع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سِلع. (منتهی الارب ). || اسلاع فرس ؛ گوشتی که بر هر دو رگ ران اسپ که تا پاشنه اند متعلق بود وقت فربهی آن . (منتهی الارب ).
اصلاحدیکشنری عربی به فارسیتعمير کردن , مرمت کردن , درست کردن , رفو کردن , بهبودي يافتن , شفا دادن , باز خريد , خريداري و ازاد سازي , رستگاري , بهسازي , بازساخت , بهسازي کردن , ترميم کردن , اصلا حات , تجديد سازمان , اصلا ح , تهذيب
بازفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ بسته] ویژگی پنجره، در، روزنه، و مانندِ آن که امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد؛ گشوده.۲. بدون پوشش: زخم باز.۳. [مجاز] در حال کار و فعالیت: مغازهها باز بود.۴. گسترده؛ بدون مانع: دشتهای باز.۵. با فاصلۀ زیاد از هم: دستهای باز.۶. [مجاز] ویژگی ذهن خلاق، پ
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل بن داودبن حمدون الندیم مکنی به ابوعبداﷲ. ابوجعفر طوسی در مصنفین امامیه ذکر او آورده است و گوید وی شیخ اهل لغت و وجه آنان و استاد ابوالعباس ثعلب بود. وثعلب در اول شاگردی احمد میکرد و سپس نزد ابن الاعرابی تلمذ کردو تخریج ثعلب بدست
زدنلغتنامه دهخدازدن . [ زَ دَ ] (مص ) پهلوی ، ژتن و زتن از ریشه ٔ ایرانی قدیم : جتا، جن . اوستا: گن (بارتولمه 490) (نیبرگ 258). پارسی باستان ریشه ٔ: اَجَنَم ، جَن (کشتن ). هندی باستان ریشه ٔ: هنتی هن و گم (مضروب کردن ، کشتن
اصلاحلغتنامه دهخدااصلاح . [ اِ ] (ع مص ) راست کردن عصا و چوب را به آتش . (منتهی الارب ). || بصلاح آوردن . (زوزنی ). بصلاح آوردن و نیکو کردن . (آنندراج ). نیکو کردن .(منتهی الارب ). با صلاح آوردن . (مؤید الفضلا) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). لَم
اصلاحدیکشنری عربی به فارسیتعمير کردن , مرمت کردن , درست کردن , رفو کردن , بهبودي يافتن , شفا دادن , باز خريد , خريداري و ازاد سازي , رستگاري , بهسازي , بازساخت , بهسازي کردن , ترميم کردن , اصلا حات , تجديد سازمان , اصلا ح , تهذيب
اصلاحفرهنگ فارسی عمید۱. برطرف کردن عیب و ایراد چیزی؛ درست کردن: اصلاح خط فارسی.۲. تراشیدن یا کوتاه کردن موی سروصورت.۳. برطرف کردن ایرادات نوشته؛ ویرایش کردن: این مقاله به اصلاح بیشتری نیاز دارد.۴. از بین بردن اخلاق یا عادات بد کسی از طریق آموزش.⟨ اصلاح دادن: (مصدر متعدی) صلح دادن؛ آشتی دادن؛
اصلاحدیکشنری فارسی به انگلیسیalteration, correction, improvement, modification, rectification, refinement, reform, reformation, revision
حک و اصلاحلغتنامه دهخداحک و اصلاح . [ ح َک ْ ک ُ اِ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) حذف و تغییر کلمه یا کلماتی در عبارت که با آن حذف و تغییر، عبارت شیواتر و رساتر گردد.
اصلاحلغتنامه دهخدااصلاح . [ اِ ] (ع مص ) راست کردن عصا و چوب را به آتش . (منتهی الارب ). || بصلاح آوردن . (زوزنی ). بصلاح آوردن و نیکو کردن . (آنندراج ). نیکو کردن .(منتهی الارب ). با صلاح آوردن . (مؤید الفضلا) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). لَم
اصلاحدیکشنری عربی به فارسیتعمير کردن , مرمت کردن , درست کردن , رفو کردن , بهبودي يافتن , شفا دادن , باز خريد , خريداري و ازاد سازي , رستگاري , بهسازي , بازساخت , بهسازي کردن , ترميم کردن , اصلا حات , تجديد سازمان , اصلا ح , تهذيب
اصلاحفرهنگ فارسی عمید۱. برطرف کردن عیب و ایراد چیزی؛ درست کردن: اصلاح خط فارسی.۲. تراشیدن یا کوتاه کردن موی سروصورت.۳. برطرف کردن ایرادات نوشته؛ ویرایش کردن: این مقاله به اصلاح بیشتری نیاز دارد.۴. از بین بردن اخلاق یا عادات بد کسی از طریق آموزش.⟨ اصلاح دادن: (مصدر متعدی) صلح دادن؛ آشتی دادن؛