حسللغتنامه دهخداحسل . [ ح َ س َ / ح ِ س ِ] (ع اِ) گیاهی است شبیه به صعتر و برگش درازتر و بزرگتر و تیره رنگ و بسریانی جسمی گویند. در دوم گرم وخشک و پخته ٔ او مقّوی معده و هاضمه و مصلح طعام فاسد شده و جهت خوشبوئی دهان و آروغ و با شراب جهت گزیدن رتیلا و عقرب ،
حسللغتنامه دهخداحسل . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن خارجةالاشجعی صحابی است . و او در غزوه ٔ خیبر مسلمانی پذیرفت . (قاموس الاعلام ترکی ).
حسللغتنامه دهخداحسل . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن عامربن لوی بن غالب عدنانی قرشی . جدی از عرب است که عبداﷲبن مسروح صحابی از فرزندان او بوده است . (اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 220).
اصل موضوعهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ه، اصل موضوع، اصول، مبادی، مقدمات، فرض، فرضیه، قضیه مناظره اصل اقلیدس، اصل متعارفی، اصل مسلم قانون، فرمول
دستگاه اصل موضوعیaxiomatic system, system of axiomsواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی منطقی شامل تعدادی اصل موضوع که قضیهها با قواعد منطقی از آنها نتیجه میشود
اصل موضوع کمالcompleteness axiomواژههای مصوب فرهنگستاناصل موضوعی حاکی از اینکه هر مجموعه ناتهی از اعداد حقیقی که از بالا کراندار باشد دارای زبرینه است متـ . اصل کوچکترین کران بالا least-upper-bound axiom
استطرددیکشنری عربی به فارسیاز اصل موضوع منحرف شد , به سخنانش ادامه داد , ادامه داد , در ادامه سخنانش گفت
lemmasدیکشنری انگلیسی به فارسیlemmas، اصل موضوع، خلاصهءکتاب، عنوان، مقدمهموضوع، صغرای قیاس منطقی، کبرای قیاس منطقی
اصللغتنامه دهخدااصل . [ اَ ] (ع اِ)والد: فلان لا اصل له و لا لسان . ج ، اصول . کسایی گوید:اینکه گویند لا اصل له و لا فصل ، اصل بمعنی والد و فصل بمعنی ولد است ، یا اصل حسب است و فصل لسان . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). پدر. (لغت خطی ). ج ، آصُل . (قطر المحیط). || اصل هر چی
اصللغتنامه دهخدااصل . [ اَ ص ِ ] (ع ص ) مستأصِل . (قطر المحیط). از بیخ برکنده شده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
اصللغتنامه دهخدااصل . [ اَ ] (ع مص ) کُشتن از روی علم و عمد. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). کُشتن . (منتهی الارب ). || برجستن بر کسی یا چیزی . (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). برجستن بر: اصلته الاصلة؛ برجست بر وی مار خرد یا کلان کشنده به دم یا نفس . (از منتهی الارب ). || در آخر روز درآمدن .
اصللغتنامه دهخدااصل . [ اَ ص َ ] (ع اِ) ج ِ اَصَلة.(از قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به اصلة شود.
اصللغتنامه دهخدااصل . [ اَ ص َ ] (ع مص ) تیره و متغیر شدن آب از گل سیاه .(منتهی الارب ). بگردیدن رنگ آب . || تغییر یافتن گوشت . (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). متغیر شدن و بگردیدن طعم و رائحه ٔ گوشت . (از منتهی الارب ).
حد فاصللغتنامه دهخداحد فاصل . [ ح َدْدِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرز بین دو چیز اعم از محسوس و معقول . میان دو چیز: طور؛ حد فاصل میان دو چیز. طخوم ؛ حد فاصل میان دو زمین . (منتهی الارب ).
خاصللغتنامه دهخداخاصل . [ ص ِ ] (ع ص ) تیری که به هدف اصابت نموده ولی اثری در آن باقی نگذارده است . رجوع به خصل شود.
چهاراصللغتنامه دهخداچهاراصل . [ چ َ / چ ِ اَ ] (اِ مرکب ) چهارعنصر است . آب و آتش ، باد و خاک . رجوع به چاراصل شود.
خوش اصللغتنامه دهخداخوش اصل . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) نژاده . که نژاد و اصل عالی و خوب دارد.
چاراصللغتنامه دهخداچاراصل . [ اَ ] (اِ مرکب ) عناصر اربعه (آب و خاک و باد و آتش ) : یک دو شد از سه حرفش چاراصل و پنج شعبه شش روز و هفت اختر نه قصر و هشت منظر.خاقانی .