اضجلغتنامه دهخدااضج . [اَ ض َج ج ] (ع ن تف ) بانگ کننده تر. فریادبرآورنده تر.- امثال : اضج من ذئب .اضج من ظلیم .
غزال-گاو لکپوزAddax nasomaculatusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان که رنگ کفلها و پاها و شکم و دور لبهایش روشنتر از سایر قسمتهاست و هر دو جنس آن شاخ دارند
حدجلغتنامه دهخداحدج . [ ح َ ] (ع مص ) تیز نگریستن به کسی . (تاج المصادر بیهقی ). چشم انداختن بر چیزی . (منتهی الارب ). || تیر و جز آن به کسی انداختن . حدج به سهم ؛ به تیر زدن . (از منتهی الارب ). || حدج بستن بر شتر. (از منتهی الارب ) پالان بستن بر شتر. پالان بر شتر نهادن . پالان شتر و ساز آن
حدجلغتنامه دهخداحدج . [ ح َ دَ ] (ع اِ) نام ثمر حنظل است پیش از آنکه رنگ آن زرد شود. حنظل تمام نارسیده که هنوز زرد نشده باشد. حنظل و خربزه مادام که تازه باشند. حنظل که سخت شده باشد. (منتهی الارب ). حنظل . (داود ضریر انطاکی ). || سفجه . سفچه . کالک . کنبزه . خرچه . || بطیخ تر. (منتهی الارب ).
حدجلغتنامه دهخداحدج . [ ح ِ ] (ع اِ) بار. || مرکبی زنان را مانند محفة. (منتهی الارب ). کژابه . کجاوه . محفه ٔ زنان . هودج . کجاوه ٔ پوشیده . ج ، اَحداج ، حُدوج . (منتهی الارب ). ج ، حدائج . (مهذب الاسماء).
اضجاجلغتنامه دهخدااضجاج . [ اِ] (ع مص ) اضجاج قوم ؛ فریاد برآوردن و بانگ و غوغا کردن آنان . (از اقرب الموارد). بانگ و فریاد کردن و غوغا نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اضجارلغتنامه دهخدااضجار. [ اِ ] (ع مص ) اندوهگین کردن و ملول ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تنگدل گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). دلتنگ و غمگین ساختن . (از اقرب الموارد). تنگدل گردانیدن از اندوه . (لغت خطی ).
اضجاعلغتنامه دهخدااضجاع . [ اِ ] (ع مص ) بر پهلو خوابانیدن کسی را بر زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پهلوی کسی را بر زمین نهادن . (از اقرب الموارد). کسی را پهلو بر زمین نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). بر پهلو خوابانیدن . || خالی ساختن جوال کسی را که پر باشد. (ناظم الاطباء) (از آ
اضجحرارلغتنامه دهخدااضجحرار. [ اِ ج ِ ] (ع مص ) پر گردیدن یا نیک پر گردیدن مشک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). پر شدن مشک . (از اقرب الموارد).
اضجعلغتنامه دهخدااضجع. [ اَ ج َ ] (ع ص ) مرد مخالف زن خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مرد اضجعالثنایا؛ آنکه ثنایای وی کج باشد. مؤنث :ضَجْعاء. ج ، ضُجْع. (از اقرب الموارد). مرد مایل دندان پیشین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اضجاجلغتنامه دهخدااضجاج . [ اِ] (ع مص ) اضجاج قوم ؛ فریاد برآوردن و بانگ و غوغا کردن آنان . (از اقرب الموارد). بانگ و فریاد کردن و غوغا نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اضجارلغتنامه دهخدااضجار. [ اِ ] (ع مص ) اندوهگین کردن و ملول ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تنگدل گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). دلتنگ و غمگین ساختن . (از اقرب الموارد). تنگدل گردانیدن از اندوه . (لغت خطی ).
اضجاعلغتنامه دهخدااضجاع . [ اِ ] (ع مص ) بر پهلو خوابانیدن کسی را بر زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پهلوی کسی را بر زمین نهادن . (از اقرب الموارد). کسی را پهلو بر زمین نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). بر پهلو خوابانیدن . || خالی ساختن جوال کسی را که پر باشد. (ناظم الاطباء) (از آ
اضجحرارلغتنامه دهخدااضجحرار. [ اِ ج ِ ] (ع مص ) پر گردیدن یا نیک پر گردیدن مشک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). پر شدن مشک . (از اقرب الموارد).
اضجعلغتنامه دهخدااضجع. [ اَ ج َ ] (ع ص ) مرد مخالف زن خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مرد اضجعالثنایا؛ آنکه ثنایای وی کج باشد. مؤنث :ضَجْعاء. ج ، ضُجْع. (از اقرب الموارد). مرد مایل دندان پیشین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
حفاضجلغتنامه دهخداحفاضج . [ ح ُ ض ِ ] (ع ص ) حفضج . حفضاج . مرد بسیارگوشت فروهشته شکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
ناضجلغتنامه دهخداناضج . [ ض ِ ] (ع ص ) گوشت پخته و میوه ٔ رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه که رسیده و پخته است و خوردنش مطبوع باشد. (از اقرب الموارد). نضیج . (المنجد) . رسیده ، مقابل کال به معنی ناپخته و نارس .
غير ناضجدیکشنری عربی به فارسینا بالغ , نارس , رشد نيافته , نابهنگام , بي تجربه , پيش رس , قبل از موقع