اضطهادلغتنامه دهخدااضطهاد. [ اِ طِ ] (ع مص ) مقهور کردن کسی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). قهر کردن و چیره شدن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ضَهْد. (زوزنی ). رجوع به ضهد شود. || ستم نمودن کسی را، یقال : اضطهدته اضطهاداً. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مضطر ساختن و اذیت کردن کسی را.
اضطهددیکشنری عربی به فارسیذليل کردن , ستم کردن بر , کوفتن , تعدي کردن , درمضيقه قرار دادن , پريشان کردن , ازار کردن , جفا کردن , داءما مزاحم شدن واذيت کردن
حدثاتلغتنامه دهخداحدثات . [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) زنان نوجوان . (غیاث اللغات ). || اتفاقات . حوادث . (ناظم الاطباء).
حادثاتلغتنامه دهخداحادثات . [ دِ ] (ع اِ) ج ِ حادثة : باغی کز او بریده بود دست حادثات کاخی کز او کشیده بود دست روزگار. فرخی .شکم حادثات آبستن از نهیب تو آفکانه کند.مسعودسعد.
حادثاتفرهنگ فارسی عمید= حادثه: ◻︎ بمان ز آتش غوغای حادثات مصون / چنان کز آتش نمرود بود ابراهیم (انوری: ۳۵۴).
حداثتلغتنامه دهخداحداثت . [ ح َ ث َ ] (ع اِ) حدوث . برنائی . (دهار) (ادیب نطنزی ). جوانی . (دهار) (ادیب نطنزی ) (مهذب الاسماء). اول جوانی . (منتهی الارب ). || تازگی . نوی . || اول هر چیزی . آغاز امری ؛ حداثث امری ، آغاز و اول و شروع کاری . (از منتهی الارب ).- حداثت سن </sp