اضماجلغتنامه دهخدااضماج . [ اِ ] (ع مص ) دوسیدن به زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضماج به زمین ؛ چسبیدن بدان . (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
ادماجلغتنامه دهخداادماج . [ اِ ] (ع مص ) محکم گردانیدن . || محکم خلق کردن . محکم خلق گردانیدن . (زوزنی ). || پیچیدن در جامه . درپیچیدن چیزی بجامه . || دربردن . (آنندراج ). || در پرده داشتن . (آنندراج ). || باریک میان شدن . || نام صنعت شعری که در کلام سوق مدعا متضمن مدعای دیگر باشد چنانکه در ای
ادماجلغتنامه دهخداادماج . [ اِدْ دِ ] (ع مص ) اِندِماج . درآمدن در چیزی واستوار شدن در آن . (منتهی الارب ). دررفتن در چیزی . || مدور گردیدن . || داخل کردن .
ادماجفرهنگ فارسی عمیددر بدیع، آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آن که بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید، مانندِ این بیت: در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خونخوار بنگرید (سعدی۲: ۴۴۹) که شاعر در ضمن اشاره به دادگری شاه، به وصف معشوق نیز پرداخته است.
عیضموزلغتنامه دهخداعیضموز. [ ع َ ض َ ] (ع ص ) گنده پیر. (منتهی الارب ). پیره زال . (ناظم الاطباء). عجوز بزرگ . (از اقرب الموارد). || شتر ماده ٔ درشت و فربه که کثرت پیه آن مانع آبستنی باشد، یا ناقه ٔ دراز بزرگ جثه ، یا درشت گوشت گرداندام ، یا ناقه ٔ درشت و درهم اندام که بنظر پرخشم نماید. (منتهی