اطرةلغتنامه دهخدااطرة. [ اُ رَ ] (ع اِ) پَی که بر سوفار تیر پیچند. || تندی گرداگرد حشفه . || گوشت گرداگرد ناخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زه بن ناخن . (غیاث اللغات ) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). || طرف رگ ابهر. || خاکستر مخلوط به خون که بدان دیگ شکسته را لیسند. (منتهی الارب
حترةلغتنامه دهخداحترة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) چیزی اندک . || پیوندی که به دامن خیمه و خرگاه درآورند هرگاه از زمین بلند باشد. ج ، احتار. || فراهم آمدنگاه هر دو کنج دهان . || مهمانی بنای نو. || جای سر بروت بریدن از لب . (منتهی الارب ).
حتیرهلغتنامه دهخداحتیره . [ ح َ رَ ] (ع اِ) مهمانی بنای نو. حُترَه . وکیره . || بوریاکوبی . (مهذب الاسماء).
لیسیدنلغتنامه دهخدالیسیدن . [ دَ ] (مص ) خائیدن و در عرف چیزی را به انگشت یا زبان گرفتن و خوردن . (غیاث ). لس ّ. لطع. (منتهی الارب ) (تاج المصادر). التطاع . لهس . تلمک . تمظع. طع. (منتهی الارب ). لحس . به زبان خوردن . لعق . (تاج المصادر). ستردن بقیه ٔ طعام مالیده ٔ بر ظرفی یا هر چیزی دیگری با ز
اطرارلغتنامه دهخدااطرار. [ اِ ] (ع مص ) اطرار فلان ؛ اسقاط وی ، گویند: ضربه فَأطَرَّ یده . (از اقرب الموارد). اطرّ یده فطرّت ؛ سقطت . (متن اللغة). اطر اﷲ ید فلان و اطنها، فطرّت و طنّت ؛ ای سقطت . و ضربه فأطَرَّ یده ؛ ای قطعها و اندرها. (لسان العرب ). اطرار دست کسی ؛ بریدن و قطع کردن آن را. (
زهلغتنامه دهخدازه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین گویند همچون آفرین و بارک اﷲ. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کلمه ای است که در محل تحسین گویند. (جهانگیری ) (
زناطرةلغتنامه دهخدازناطرة. [ زِ طِ رَ ](ع اِ) رفقای شماتت کننده و فتنه انگیز. (ناظم الاطباء): در آن میانه حادثه زناطره ٔ جمریان و رنود و اوباش دست تطاول و استیلا دراز کردند. (رشیدی ).
مخاطرةلغتنامه دهخدامخاطرة. [ م ُ طَ رَ ] (ع مص ) در خطر اوگندن .(زوزنی ). در خطر افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). خود را در خطر افکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مخاطره . در بلا و در خطر افکندگی و مهلکه و معرض هلاکت و خطر و بیم و هول و ترس از جان و مال . (ناظم ا
قساطرةلغتنامه دهخداقساطرة. [ ق َ طِ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قسطری .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قسطری شود.