أَحاطَ بِهِ (أَحاطَ بِهِ عِلْماً)دیکشنری عربی به فارسیآگاه شد به , آگاهي يافت به (از) آن (او) , اطلاع يافت از آن (او) , مطلع شد از آن (او)
احادلغتنامه دهخدااحاد. [ اُ دَ ] (ع ق ) یک یک . (مهذب الاسماء). یکی یکی .- اُحاد اُحاد ؛ یک یک . یکان یکان .
آحادلغتنامه دهخداآحاد. (ع اِ) ج ِ اَحَد. یکان . (التفهیم ). یک یک افراد و اشخاص : و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را، روا باشد.(گلستان ). || مرتبه ٔ اول از طبقات عدد.
هیهاتلغتنامه دهخداهیهات . [ هََ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ع اِ فعل ، صوت ) چه دور است . (ترجمان القرآن جرجانی ). مبنی و معرب است . دور است و در آن لغاتی است . (منتهی الارب ). و فارسیان در مقام تحسر و تأسف استعمال نمایند.(آنندراج ).
اعادتلغتنامه دهخدااعادت . [ اِ دَ ] (ع مص ) اعاده . اعادة. رجوع به دو صورت مذکور شود. و با لفظ کردن و شدن مستعمل . (آنندراج ).رجوع به ترکیبات کلمه شود : سخن که از دهان برون رفت و تیر که از قبضه ٔ کمان گذر یافت و مرغ که از دام پرید اعادت آن صورت نبندد. (مرزبان نامه ).<br
اعادةلغتنامه دهخدااعادة. [ اِ دَ ] (ع مص ) بازگردانیدن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل ص 15). چیزی را بجای خود بازگردانیدن . (ناظم الاطباء). اعادة چیزی به جایی ؛ بازگردانیدن آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). بازبردن چیزی را. برگردانیدن به جایی . (از متن ال
اعادیلغتنامه دهخدااعادی . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اَعْداء. جج ِ عَدُوّ. (متن اللغة) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) : لکن ّ قومی اصبحوا مثل خیبربها داؤها و لاتضر الاعادیا.نابغه ٔ جعدی (از عیون الاخبار ج 1 ص <span class="hl" dir="lt
اعادةدیکشنری عربی به فارسیدوباره گفتن , تکرار کردن , دوباره انجام دادن , دوباره ساختن , تکرار , تجديد , باز گفتن , بازگو کردن , بازگو , باز انجام
اعادهفرهنگ فارسی عمید۱. بازگردانیدن؛ برگردانیدن؛ چیزی را به جای خود بازگردانیدن.۲. از سر گرفتن.۳. دوباره گفتن سخن؛ تکرار.
قرایالغتنامه دهخداقرایا. [ق َ ] (ع اِ) ج ِ قریه : و کان ذاسطوة... و ثروه ... و ممالیک ... و القرایا و الاملاک . (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 53). و اعاد علی ّ سهاماً فی ثلث قرایا بالراذان . (معج
قراحلغتنامه دهخداقراح . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) آب صاف پاکیزه ٔ بی آمیختگی چیزی . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). آبی که چیزی به وی آمیخته نبود. (بحر الجواهر). || آب شیرین سرد بی آمیغ از هرچیزی . ج ، اَقْرِحَة. || زمین بی آب و گیاه . || زمینی که مخصوص برای زراعت و نشاندن درخت باشد و بس . (منتهی الار
اعداءلغتنامه دهخدااعداء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عدو.(دهار). ج ِ عدو، بمعنی دشمن که مفرد و مثنی و جمع ومذکر و مؤنث در وی یکسان است و گاه به این صورت جمع بندند چنانکه کلمه ٔ اعداء را به «اعاد» جمع بندندکه جمعالجمع باشد. (از اقرب الموارد). ج ِ عدو، بمعنی دشمن . خلاف صَدیق . واحد و جمع و مذکر و مؤنث
حاکم بامر الغتنامه دهخداحاکم بامر ا. [ ک ِ ب ِ اَ رِل ْلاه ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن مستکفی باﷲ ابوالربیع سلیمان بن حاکم بامر اﷲ اول ابوالعباس احمدبن ابی علی حسن قبّی بن علی بن ابی بکربن خلیفة مسترشد باﷲبن مستظهر باﷲ عباسی ، مشهور به حاکم دوم . سیوطی گوید: چون حاکم بامر اﷲ اول ولایت عهد خلافت را به
اسامةلغتنامه دهخدااسامة. [ اُ م َ ] (اِخ ) ابن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذ الکنانی و الکلبی الشیزری الملقب بمؤیدالدولةمجدالدین و المکنی بابی المظفر از اکابر بنی منقذ اصحاب قلعه ٔ شیزر و یکی از علماء و از شجعان آنجا. او را در فنون ادب تصانیف عدیده است و ابوالبرکات بن المستوفی در تاریخ اربل
اعادتلغتنامه دهخدااعادت . [ اِ دَ ] (ع مص ) اعاده . اعادة. رجوع به دو صورت مذکور شود. و با لفظ کردن و شدن مستعمل . (آنندراج ).رجوع به ترکیبات کلمه شود : سخن که از دهان برون رفت و تیر که از قبضه ٔ کمان گذر یافت و مرغ که از دام پرید اعادت آن صورت نبندد. (مرزبان نامه ).<br
اعاده دادنلغتنامه دهخدااعاده دادن . [ اِ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) دوباره به جای خود برگردانیدن . (ناظم الاطباء). معاودت دادن . عود دادن . عودت دادن . اعاده کردن . و رجوع به اعاده و اعادت و اعاده کردن و اعاده شدن شود.
اعاده شدنلغتنامه دهخدااعاده شدن . [ اِ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دوباره به جای خود آمدن . (ناظم الاطباء). بازگردانده شدن : نشنیدنت ز عادت خود هیچ برنگشت هرچند مدعای ظهوری اعاده شد. ظهوری (از آنندراج ).<br
اعاده کردنلغتنامه دهخدااعاده کردن . [ اِ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )دوباره به جای خود برگشتن . || سخن را دوباره گفتن . (ناظم الاطباء). بازگفتن . || بازسرگرفتن . از سر گرفتن دوباره کردن کاری . باز کردن کاری . (یادداشت مؤلف ). تکرار کردن . مکرر کردن . از نوکردن <spa
اعادةلغتنامه دهخدااعادة. [ اِ دَ ] (ع مص ) بازگردانیدن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل ص 15). چیزی را بجای خود بازگردانیدن . (ناظم الاطباء). اعادة چیزی به جایی ؛ بازگردانیدن آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). بازبردن چیزی را. برگردانیدن به جایی . (از متن ال
لاعادلغتنامه دهخدالاعاد. (ع ص مرکب ) (از: لا + عاد) به معنی نه درگذرنده ٔ از سد رمق . (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ).