اعتکادلغتنامه دهخدااعتکاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لازم گرفتن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی را لازم گرفتن . (از اقرب الموارد).
اعتقادفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را باور داشتن؛ به درستی چیزی ایمان داشتن.۲. (اسم) عقیده؛ رٲی؛ نظر.۳. عقیده و ایمان به حق بودن دین اسلام.
اعتقادلغتنامه دهخدااعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در دل گرفتن و قرار دادن در دل . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ). در دل گرفتن . (غیاث اللغات ). || گرویدن . || یقین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصدیق کردن و عقد قلب و دل بر چیزی بستن و بدان ایمان آوردن . (از اقرب
یقینلغتنامه دهخدایقین . [ ی َ ] (ع اِمص ، اِ) هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به اینکه چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد. (از ناظم الاطباء). بی گمان . (ترجمان القرآن ص 180) (دهار) (مهذب الاسماء). علمی که همراه شک نباشد. (از تعریفات جرجانی
اعتقادفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را باور داشتن؛ به درستی چیزی ایمان داشتن.۲. (اسم) عقیده؛ رٲی؛ نظر.۳. عقیده و ایمان به حق بودن دین اسلام.
اعتقادلغتنامه دهخدااعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در دل گرفتن و قرار دادن در دل . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ). در دل گرفتن . (غیاث اللغات ). || گرویدن . || یقین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصدیق کردن و عقد قلب و دل بر چیزی بستن و بدان ایمان آوردن . (از اقرب
خوش اعتقادلغتنامه دهخداخوش اعتقاد. [ خوَش ْ / خُش ْ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ اعتقاد نیکو. با اعتقاد خوب . آنکه اعتقادش خوبست . صاحب اعتقاد نکو.
نیک اعتقادلغتنامه دهخدانیک اعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) خوش نیت . خوش عقیدت : ز هر بدی دل نیک اعتقاد تو خالی است بر آن قیاس که خالی است خلد از اهریمن . سوزنی .یقین شده ست همه خلق را که نیست چو توستوده سیرت و نیک اعتقاد و نیکوظن .
نیکواعتقادلغتنامه دهخدانیکواعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) معتقد. مؤمن . خوش عقیده . رجوع به نیکواعتقادی شود.