اعتقاد پیدا کردنلغتنامه دهخدااعتقاد پیدا کردن . [ اِ ت ِ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) باور کردن . ایمان آوردن .
اعتکادلغتنامه دهخدااعتکاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لازم گرفتن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی را لازم گرفتن . (از اقرب الموارد).
اعتقادفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را باور داشتن؛ به درستی چیزی ایمان داشتن.۲. (اسم) عقیده؛ رٲی؛ نظر.۳. عقیده و ایمان به حق بودن دین اسلام.
اعتقادلغتنامه دهخدااعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در دل گرفتن و قرار دادن در دل . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ). در دل گرفتن . (غیاث اللغات ). || گرویدن . || یقین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصدیق کردن و عقد قلب و دل بر چیزی بستن و بدان ایمان آوردن . (از اقرب
قانع شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ور کردن، قسمخوردن، اعتقاد پیدا کردن، پی بردن، اسلام آوردن، مشرف شدن، معتقد شدن، مسلمانشدن، گرویدن، ایمان آوردن مجاب شدن، پذیرفتن
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن عزالدین اسماعیل بن احمد. پدرش از صوفیان خوش منظر و خوش محضر بود خانواده ٔ او از مردم پرهیزکار و عابد بودند و در راه اصفهان خانقاهی چند داشتند که در آن مسافرین را پذیرائی می کردند. شیخ تاج الدین به تبریز و سلطانیه و غیرهما مسافرت کرد وسلاط
کپرنیکلغتنامه دهخداکپرنیک . [ ک ُ پ ِ ] (اِخ ) منجم مشهور از مردم لهستان و اوست که پس از ابوریحان بیرونی قائل به مرکزیت خورشیدو متحرک بودن زمین شد و نظام بطلمیوس را نسخ کرد. (یادداشت مؤلف ). در نوزدهم فوریه سال 1473 م . در شهرتورن در لهستان بدنیا آمد و چون یتی
معتقدلغتنامه دهخدامعتقد. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) گرونده و یقین کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). اعتقاد دارنده و باورکننده و گرونده و گرویده و یقین کننده و ایمان آورنده . (ناظم الاطباء) : اولاً لشکر آن مرتضی که باشند شیرمردان فلیسان باشند و سپاه سالاران در عابش و...
باور کردنلغتنامه دهخداباور کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقرون به یقین ساختن . تردد برطرف کردن . (از فرهنگ رشیدی ). یقین کردن . معتقد شدن که چنین است . (یادداشت مؤلف ). به راست داشتن شنوده ای . راست داشت گفتاری . استوار داشتن . عقیده پیدا کردن . اعتقاد پیدا کردن . معتقد شدن :</
اعتقادفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را باور داشتن؛ به درستی چیزی ایمان داشتن.۲. (اسم) عقیده؛ رٲی؛ نظر.۳. عقیده و ایمان به حق بودن دین اسلام.
اعتقادلغتنامه دهخدااعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در دل گرفتن و قرار دادن در دل . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ). در دل گرفتن . (غیاث اللغات ). || گرویدن . || یقین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصدیق کردن و عقد قلب و دل بر چیزی بستن و بدان ایمان آوردن . (از اقرب
خوش اعتقادلغتنامه دهخداخوش اعتقاد. [ خوَش ْ / خُش ْ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ اعتقاد نیکو. با اعتقاد خوب . آنکه اعتقادش خوبست . صاحب اعتقاد نکو.
نیک اعتقادلغتنامه دهخدانیک اعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) خوش نیت . خوش عقیدت : ز هر بدی دل نیک اعتقاد تو خالی است بر آن قیاس که خالی است خلد از اهریمن . سوزنی .یقین شده ست همه خلق را که نیست چو توستوده سیرت و نیک اعتقاد و نیکوظن .
نیکواعتقادلغتنامه دهخدانیکواعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) معتقد. مؤمن . خوش عقیده . رجوع به نیکواعتقادی شود.