اعتقددیکشنری عربی به فارسیباور کردن , اعتقادکردن , گمان داشتن , ايمان اوردن , اعتقادداشتن , معتقدبودن , انديشيدن , فکر کردن , خيال کردن , گمان کردن
اعتکادلغتنامه دهخدااعتکاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لازم گرفتن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چیزی را لازم گرفتن . (از اقرب الموارد).
اعتقادفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را باور داشتن؛ به درستی چیزی ایمان داشتن.۲. (اسم) عقیده؛ رٲی؛ نظر.۳. عقیده و ایمان به حق بودن دین اسلام.
اعتقادلغتنامه دهخدااعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در دل گرفتن و قرار دادن در دل . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ). در دل گرفتن . (غیاث اللغات ). || گرویدن . || یقین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصدیق کردن و عقد قلب و دل بر چیزی بستن و بدان ایمان آوردن . (از اقرب