اعتلاءلغتنامه دهخدااعتلاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص )بلند شدن . (منتهی الارب ) (از منتخب از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). علو. (المصادر زوزنی ). || بلند برآمدن روز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ). || بر بلندی برکردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بر بلندی برآمدن . (ناظم الاطباء).بر زَ
اعتلاءفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) برتری یافتن . 2 - بلند شدن . 3 - (اِمص .) بلندی ، برتری .
ارْتَکَبَ اّحتيالاًدیکشنری عربی به فارسیکلاهبرداري کرد , فريب داد , گول زد , تقلّب کرد , ترفندي به کار گرفت , حقّه اي زد
احتیالیلغتنامه دهخدااحتیالی . [ اِ ] (حامص ) حیله انگیزی . و یاء تحتانی در آخر زائد است از قبیل سلامتی و فضولی ، چه احتیال خود مصدر است و احتیاج به یای مصدری ندارد و این نوعی از تفریس است . (غیاث ). این کلمه از فارسی زبانان شنیده نشده است ، ممکن است در هند متداول باشد.
اسرنداءلغتنامه دهخدااسرنداء. [ اِ رِ ] (ع مص ) غالب آمدن بر کسی . (از منتهی الارب ). اعتلاء. غلبه . || غلبه کردن خواب بر مردم و جز آن . (زوزنی ). || بلند گردیدن . (منتهی الارب ).
بلندی گرفتنلغتنامه دهخدابلندی گرفتن . [ ب ُ ل َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به عظمت رسیدن . اوج گرفتن . اعتلاء. استعلاء : دولت ترکان که بلندی گرفت مملکت از داد پسندی گرفت . نظامی .- بلندی گرفتن نام ؛ شهرت یافتن . نامد
غالب شدنلغتنامه دهخداغالب شدن . [ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چیره گشتن . اعتلاء. غالب گردیدن : تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند. (گلستان ). و عنفوان شبابم غالب شدی . (گلستان ).صبر معشوق و عشق غالب شدتا بدسته ٔ درفش غایب شد. سعدی (هزلیات ).ع
عظمتلغتنامه دهخداعظمت . [ ع َ ظَ م َ ] (ع اِمص ) عظمة. بزرگی . (غیاث اللغات ). بزرگی و کلانی . (فرهنگ فارسی معین ). || بزرگواری و جاه و جلال و شوکت و حشمت و ابهت و شکوه . (ناظم الاطباء). قدر. (غیاث اللغات ). بزرگی قدر و مرتبه و بزرگواری . (فرهنگ فارسی معین ). ملک . جبروت . ملکوت . علو، تعالی