اعتلاللغتنامه دهخدااعتلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مشغول داشتن بکاری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بازداشتن کسی را از کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مانع شدن کسی را از کاری . (از اقرب الموارد).واداشتن از کاری . (تاج المصادر بیهقی ). || بیمار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الا
اعتلالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بیمار شدن . 2 - بهانه آوردن . 3 - (مص م .) کسی را به کاری مشغول داشتن . 4 - ( اِ.) بیماری ، مرض .
اهتلاللغتنامه دهخدااهتلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درخشیدن ابرو و روی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درخشیدن روی و ابرو و برق . (آنندراج ). || دندان آشکار کردن بخنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آشکار کردن دندان بخنده . (ناظم الاطباء).
اِحْتِلالٌدیکشنری عربی به فارسیتصرف , وضع اليد , تصاحب کردن , غصب نمودن , اشغال کردن , سيطره يافتن , تسلط يافتن
بیمار گردیدنلغتنامه دهخدابیمار گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) علیل و رنجور شدن . عل ّ. اعتلال . قعم . اِقعام . (از منتهی الارب ).
بهانه جستنلغتنامه دهخدابهانه جستن . [ ب َ ن َ / ن ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) دست آویز بدست آوردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اعتلال . (منتهی الارب ) : بدو گفت هومان که خیره مگوی بدین روی با من بهانه مجوی . <p class="author"
بیمار شدنلغتنامه دهخدابیمار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناتندرست شدن . ناخوش شدن . دچار بیماری شدن . تن بیمار گشتن . اعتلال . (تاج المصادر بیهقی ). سقم . (ترجمان القرآن ) (دهار). لوعة. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). مرض . (منتهی الارب ). مریض شدن . رنجور و علیل گشتن . نقم . (ترجمان القرآن ):
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السری . مکنی به ابوالفتوح و ابن الصلاح و ملقب بمجدالدین از فضلای یگانه و حکمای فرزانه بوده است و هم از خانواده ٔ اجلاء علماء است . اصل وی از همدان و مولد وی نیز همان سامان است و برخی گویند که در سمیساط متولد شده و هم در آنجا نشو و نما یافت ب