اغزرلغتنامه دهخدااغزر. [ اَ زَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی ازغزر. غزیرتر. افزون تر. بیشتر. (یادداشت بخط مؤلف ).فراوان تر. پرریزش تر: و کلما کان البحر اغزروا بعد قعراً کان العنبر اجود. (اخبار العین و الهند ص 6). واما الزیبق والذهب و سائر ما یکون فی العماد فاغزرها
آغازگرفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه کاری را شروع کند؛ آغازکننده.۲. (ورزش) در اسبدوانی، کسی که فرمان حرکت به سوارکاران میدهد.
آغازگرفرهنگ فارسی معین(گَ) (ص فا.) 1 - آغاز کننده . 2 - در اصطلاح اسب دوانی ، کسی که فرمان حرکت می دهد.
اغزارلغتنامه دهخدااغزار. [ اِ ] (ع مص ) افزودن در نیکی و احسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار گردانیدن احسان : اغزر فلان المعروف ؛ جعله غزیراً. (از اقرب الموارد). || خداوند شتران بسیارشیر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).خداوند شتران بسیارشیر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراوان شدن شتران و گ
ثقاتلغتنامه دهخداثقات . [ ث ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثقة. بمعنی معتمد و شخص طرف اطمینان : و دارا را خود ثقات وی کشتند. (تاریخ بیهقی ص 90). ثقاة امیر رضی اﷲ عنه گفتند روی ندارد فرستادن . (تاریخ بیهقی ص 204).
ابیوردیلغتنامه دهخداابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن اسحاق بن ابی العباس محمد الامام بن اسحاق بن الحسن ابی الفتیان بن ابی مرفوعه منصوربن معاویةالأصغربن محمدبن ابی العبا
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلباخته ٔ او بود و درباره ٔ وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دختر را به یکی از بنی الادلع
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) : من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بدپا