اغیفلغتنامه دهخدااغیف . [ اَ ی َ ] (ع ص ) نرم و نازک اعضا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گردن کج کرده از نزاکت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اَغیَد در همه ٔ معانی . (از اقرب الموارد). رجوع به اغید شود. || عیش اغیف ؛ زیست فراخ با ناز و نعمت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زندگی فراخ . (از
اغویةلغتنامه دهخدااغویة. [ اُغ ْ وی ی َ ] (ع اِ) سختی . (آنندراج ). سختی و بلا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بلا و سختی . (از اقرب الموارد). || هلاک . (آنندراج ). مهلکه . (از اقرب الموارد). یقال : وقع الناس فی اغویة. ج ِ اَغاوِی . (اقرب الموارد). || گو که برای شکار دد کنند. (منتهی الارب ) (آ
اغوالغتنامه دهخدااغوا. [ اِ ] (از ع ،اِمص ) مأخوذ از تازی . گمراهی . ضلالت . گمراه کردگی . اضلال . فریب . وسوسه . پند و نصیحت بد. برانگیختگی و تحریک و تحریض بر کارهای بد. (ناظم الاطباء). اغواء. گمراه ساختن و رجوع به اغواء شود : محمودیان از دم این مرد [ غازی ] می باز ن
اغواءلغتنامه دهخدااغواء. [ اِ ] (ع مص ) گمراه گردانیدن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گمراه کردن . (آنندراج ) (از منتخب بنقل غیاث اللغات ). بی راه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). بگمراهی انداختن . (از اقرب الموارد). اضلال کردن . تسویل . (یا
مسهفرهنگ فارسی معین(مَ سِّ) (اِ.) قسمی چکش که زرگران به کار برند. ؛ ~آغو چکشی است که کف آن محدب است . ؛ ~چهارسو چکشی است چهار پهلو. ؛ ~هوله (حوله ) قسمی چکش .
اغویةلغتنامه دهخدااغویة. [ اُغ ْ وی ی َ ] (ع اِ) سختی . (آنندراج ). سختی و بلا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بلا و سختی . (از اقرب الموارد). || هلاک . (آنندراج ). مهلکه . (از اقرب الموارد). یقال : وقع الناس فی اغویة. ج ِ اَغاوِی . (اقرب الموارد). || گو که برای شکار دد کنند. (منتهی الارب ) (آ
اغوا کردنلغتنامه دهخدااغوا کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گمراه کردن . بیراه گردانیدن . بضلالت انداختن . رجوع به اغوا شود.
اغوالغتنامه دهخدااغوا. [ اِ ] (از ع ،اِمص ) مأخوذ از تازی . گمراهی . ضلالت . گمراه کردگی . اضلال . فریب . وسوسه . پند و نصیحت بد. برانگیختگی و تحریک و تحریض بر کارهای بد. (ناظم الاطباء). اغواء. گمراه ساختن و رجوع به اغواء شود : محمودیان از دم این مرد [ غازی ] می باز ن
دماغولغتنامه دهخدادماغو. [ دَ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، که آب دایم از بینی او آید. آنکه آب بینی غالباً روان دارد. آنکه آب بینی او غالباً بر پشت لب پدیدار است .که بینی او دایم آب پالاید. مفو. (یادداشت مؤلف ).
ماغولغتنامه دهخداماغو. (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان است که در شهرستان مشهد واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).