افاعیللغتنامه دهخداافاعیل . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اَفعال ، جج ِ فِعل ، یعنی کار و آن کنایه است از عمل آدمی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تقول : ان الرشی تفعل الافاعیل . (اقرب الموارد). || در اصطلاح علم عروض عبارت است از اجزا و آن را تفاعیل نیز گویند. و اصول اجزاء را اصول افاعیل نامند. (از
افاعیلفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، ارکان و اجزای اوزان شعر (فعولن، مفاعیلن، مستفعلن، و فاعلاتن) که بقیۀ اجزا از اینها گرفته میشود.۲. [قدیمی] = فعل
افحللغتنامه دهخداافحل . [ اَ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ فَحل ، گشن از هر حیوان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). فحول . فحولة. فحال . فحالة. (منتهی الارب ).
افعللغتنامه دهخداافعل . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) (... تفضیل ) وزن صفت تفضیلی در لغت عرب و تأنیث آن بر وزن فعلی باشد چنانکه در: اکبر، کبری و غیره . و این صیغه دلالت دارد بر برتری موصوف خود در صفت مزبور بر سایرین . و چون به اسم معرفه اضافه گردد برتری موصوف را بر شخص مضاف الیه و چون به اسم نکره اضا
افعللغتنامه دهخداافعل . [ اِ ع َ ] (ع فعل امر) کن . بکن . که آنرا در استخاره بجای خیر گیرند و مقابل آن را شر دانند. (یادداشت مؤلف ) : لاتفعل و افعل نکند چندان سودچون با عجمی کن و مکن باید گفت .؟ (یادداشت مؤلف ).
افعل التفضیلفرهنگ فارسی عمیددر دستور زبان عربی، اسم تفضیل؛ صفت؛ اسمی یا وصفی که به برتری داشتن موصوفش بر غیر در صفتی دلالت کند. Δ وزن آن در عربی برای مذکر، افعل و برای مؤنث، فُعْلی است، مانند اکبر و کبری.
افحاللغتنامه دهخداافحال . [ اِ ] (ع مص ) بعاریت دادن گشن . (ناظم الاطباء). گشن بعاریت دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بز بکسی عاریت دادن . (از اقرب الموارد). فحل دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || پی بکردن اشتر بشمشیر. (تاج المصادر بیهقی ).
زحاففرهنگ فارسی معین(زِ) [ ع . ] (اِ.) هر تغییری در اصولِ افاعیل عروضی با کاستن یا اضافه کردن یک یا چند حرف .
مفاعیلنلغتنامه دهخدامفاعیلن . [ م َ ل ُ ] (ع اِ) یکی از افاعیل عروضی است و از تکرار آن باب (بحر) هزج حادث شود. و رجوع به المعجم چ دانشگاه ص 102 شود.
زحففرهنگ فارسی معین(زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دور شدن از اصل . 2 - فرو افتادن تیر نشانه . 3 - (اِمص .) دوری . 4 - هر تغییر که در اصول افاعیل عروض داده شود.
تقطیعفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، سنجیدن و تجزیه کردن شعر به اجزای عروض و گذاردن هر جزء در برابر جزئی از افاعیل که در وزن با آن برابر باشد تا موزونی یا ناموزونی شعر آشکار شود.۲. [قدیمی] قطعهقطعه کردن؛ پارهپاره کردن.