افتادهلغتنامه دهخداافتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف /نف ) عاجز. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از عاجز و زبون گردیده باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ): یکی گفت چرا شب نماز نمیکنی ؟ گفت مرا فراغت نماز نیس
prostrateدیکشنری انگلیسی به فارسیغرق شدن، درمانده و بیچاره شدن، بخاک افتاده، روی زمین خوابیده، دمر خوابیده، فروتن
کداملغتنامه دهخداکدام . [ ک ُ ](ع اِ) اصل المرعی و آن گیاهی است شکسته و افتاده بر زمین و چون باران بارد ظاهر گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گیاه افتاده ٔ بر زمین که چون باران بارد ظاهر گردد. (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد پیر سالخورده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مهروعلغتنامه دهخدامهروع . [ م َ ] (ع ص ) دیوانه ٔ بر زمین افتاده . || مرد افتاده بر زمین از کوشش و یا از ناتوانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تلیلغتنامه دهخداتلی . [ ت َل ْ لا ] (ع ص ) قوم تلی ؛ قوم افتاده بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بوحیلغتنامه دهخدابوحی . [ ب َ حا ] (ع ص ، اِ) ج ِ بویح . یقال : ترکهم بوحی ؛ یعنی گذاشت آنها را افتاده بر زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
افتادهلغتنامه دهخداافتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف /نف ) عاجز. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از عاجز و زبون گردیده باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ): یکی گفت چرا شب نماز نمیکنی ؟ گفت مرا فراغت نماز نیس
درافتادهلغتنامه دهخدادرافتاده . [ دَ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افتاده . ریخته شده : باده ای دید بدان جام درافتاده که بن جام همی سفت چو سنباده . منوچهری .رجوع به درافتادن شود.
دل افتادهلغتنامه دهخدادل افتاده . [ دِ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دل باخته . (مجموعه ٔ مترادفات ). تنگدل . دل شکسته . (ناظم الاطباء). کنایه از عاشق صادق . (آنندراج ) : اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
دورافتادهلغتنامه دهخدادورافتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دورمانده از کسی یا جایی : غریب ؛ دورافتاده از مسکن . (دهار).- دورافتاده از وطن ؛ جلای وطن کرده . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از کسی است که حقیقت را خوب نمی تواند درک کند.
پیش افتادهلغتنامه دهخداپیش افتاده . [اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سبقت گرفته . جلو افتاده . تقدم جسته . || که مهم نباشد، پیش پا افتاده . مبتذل . که درخور اهمیت نبود. که آسان و سهل باشد. || معلوم . روشن . که هر کس تواند دانستن .
پیش پاافتادهلغتنامه دهخداپیش پاافتاده . [ ش ِ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) برابر پای ساقط شده و افکنده . || در اصطلاح ، ذلیل و حقیر. که درخور توجه واعتنا نیست . || مبتذل . || معلوم همه کس . آسان . که همه کس داند. که همه جا هست . صاحب آنندراج گوید کنایه از بسیار نزدیک و